آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آویسا کوچولو

تبلد مامان فاطی (یک پست به قلم بابایی)

سلام. ما زرنگ شدیم و زود زود آپ میتنیم!!! آخه امروز یه اتفاخ مهم هم افتاده. امروز تبلد مامان فاطی بود. هووووووووورا . تبلدت مبارک مامانی. بابایی امروز مامان رو برد خرید و به سلیقه خود مامان باسش هدیه خرید. عمه شهلا جونم هم باسه مامانی یه کیک خوشتل و خوش ممز پخته بودند ته همین جا ازشون خییییلی تشکر میتنیم. الانم بابایی با  کلی اصرار از من خواست تا این پست رو اون بنویسه. پس حالا به قلم بابایی: ساعت 7 صبح  روز 7/7/62  دنیا شاهد اولین گریه های نوزادی بود  که امروز اون نوزاد بهترین همسر دنیاست. فاطمه جونم تولدت مبارک. امروز حتی تاریخ هم خیلی قشنگ بود دوتا 7 و دوتا 8. انشاالله تولد 120 سالگ...
7 مهر 1388

آش دندون

سلام. ابل از همه یه معذرت خواهی از دوستای خوبم که بهمون سر میزنن بلی صفحه ی ما خوب باز نمیشه و عسکا رو ندیده بودن.  مامانی تصمیم داره به خاطر احترام به شما و وقتتون دیده از این شلکک ها نذاره. تازه تو فکره یه قالب سبک هم بسازه تا دیده مشکل دیر باز شدن حل بشه. ببشخیییییییید. انخدرام ته فکر میتردم این دندون مزیت نداشت!!!! حالا دیده مامانی هر روز صبح میاد دهن منو به زور بررسی میکنه میگه بذار ببینم دندونت بزرگ شده!!!! تازه خیلی آدمای دیده هم میخوان ببینن دندونم رو!!! قطره های بد ممز آهن و مولتی که میخوردم حالا دیده بدتر هم شده!! بهد ار قرطه مامان با گاز استلیل دهنم رو تمیز میکنه من اصلا خوشم نمیاد ما...
7 مهر 1388

مرواریدهای کوچولو

سلاااااااااااااام بذارید ماجرای دیروز رو از ابل براتون تهریف تنم! دیروز من ساهت 8 از خواب بیدار شدم و تا ساهت 2 یه نفس شیطونی تردم!! ساهت 2 ته شد مامانی منو برد تو اتاخ خواب و به خیال خودش میخواست منو بخوابونه!!! منم ته خوابم نمیومد میدیدم مامانی داره زور میگه  یه گاز کوشولو به می می گرفتم!! ته یهو دیدم مامانی پرید بالا!! اومدم بگم مامان ببشخید شوخی تردم ته دیدم دیگه دیر شده و مامان خانوم انگشتشون رو تردن تو دهن من و بعد با صدای بلند زوق فرمودند ته بهههههههههههههههله!!!! من تهجب تردم پیش خودم گفتم نتنه گنجی چیزی تو دهن ما پیدا تردن!! چون تو دهنه منه ماله منه ها!!!!! دیدم مامانی با ذوق بابای بی نوا ته تازه...
4 مهر 1388

عید فطر

   سلام عید فطر بر همتون مبارک. ایشالا یک ماه عبادتون قبول باشه. این بابایی ما دیروز یه نماز عید فطری خوند تماشایی!!!!! مامان ته خدا رو شکر امسال به بهونه من نه روزه گرفت نه احیا رفت نه نماز عید خوند!!! بابایی دیروز صبح زود پا شد رفت مسجد محل نماز عید بخونه. بهدش با سر و صدا و خنده بر گشت!! منو از خواب بیدار ترد گفتیم چی شده گفتش ته  هیشی این آخونده ته نماز رو خونده اشتباهی 9 تا قنوت خونده تو رکعت ابل!!!! بهدشم ته بهش گفتن بابا این چه وضیه؟ کوتاه نیومده و گفته اده خیلی مردین خودتون بیاین بخونین!!! خلاصه کلی خندیدیم. عجباااااااااا!!!!       طبق رسم! خونباده&zwn...
30 شهريور 1388

شیطنت های من

سلام دوستای خوبم. من تازگی ها مقادیر بسیار زیادی شیطنت میکنم!!! راستش دلم میخواد همه جا سر بکشم و از همه چی سر در بیارم. این مامان خانوم هم که دیگه کلا امگار کار و زندگی نداره!!!! همش دمبال من راه افتاده و دست به هر چی میزنم فوری جلوی اختشافات من و شکوفایی استهدادم رو میگیره!!! اینم چند نمونه مصور از اختشافات این جانب!!!! اینجا میخواستم بدونم این دمسال ها تا آخرش همین شلکی هستن یا اینکه آخرش یه جور دیگه است!!!؟؟؟ اینجا هم داشتم دنبال یه سی دی میگشتم. بلی پیداش نتردم ته! مامانی اومد!!!! بهله اینم یه اختشاف بسیار مهم!!! من تَف آپشَخونمون یه دونه سوراخ پیدا تردم!!!! این یکی خیلی ذهنم رو...
22 شهريور 1388

عکس های آتلیه

سلام. یه مدت قبل ( فردای روزی که خونه دخمل عموی مامان موندیم ) رفتیم یه جایی که مامان میگفت آتلیله!!! من که نمیدونستم باسه چی میریم اونجا رفتیم تو یه اتاقی که کلی چراغ های بزرگ بود بهدش دو تا آقاهه اومدن و یکیشون همراه با مامان و بابا  و مهسا جون هی باسه من شکلک در می آورد و یکیشون هم دوربین دستش بود هی عسک میگرفت!! مامانی خودش که دائم دوربین دستشه من هر کار میکنم فوری عسک میگیره !! بس نبود تازه منو برده تا بقیه هم عسک بگیرن!!! خلاصه بهدش اومدیم خونه . اینم عسک های خوشتلی که اون عمو ازم گرفت. و داج علی و خاله لیلا هم زحمتشو کشیدن و باسمون آوردن. این یکی رو بزرگ زدن به دیوار هال و هر بخت به من میگن آویسا...
15 شهريور 1388

9 ماهگی

سلاااام.   دیروز تبلد 9 ماهگیم بودااااا!!! 9 ماهه شدم. واای که چخد زود زود میگذره!!!! من دارم بزرگ میشم و مامان و بابا همش زوقم رو میکنن!! دیروز رفتیم درمانگاه باسه اینکه وزن بشم. همش 100 گرم زیاد شدم!!!! مامانی غصه داره فکر میکنه تصقیر اونه که من این ماه خوب وزن اضافه نتردم!! باسه همین امروز طی مراسمی همراه با آهنگ های ساسی مانکن و حرکات موزون صبحانه 2 برابر روزای قبل به خوردم داد!!! دیروز بعد از درمانگاه رفتیم خونه مامان جون شیرین و من باسه این ته مامانم رو سوپرراز!!! کنم باسه اولین بار یه کوشولو چهار دست و پا رفتم!! مامانی هم طبق معمول که من یه کا جدید میکنم جیغ و داد راه انداخت و کلی زوق ترد!! ب...
12 شهريور 1388

مهمونی افطار

سلام دوستای خوبم.      نماز روزه هاتون قبول باشه. جمعه ما کلی مهمون باسه افطار داشتیم. همه عمه جونا و عمو جونا خونمون بودن مامانی دو سه روز بود همش درگیر مهمونی بود!! 5 شنبه مامان جون شیرین اومد خونمون تا مباظب من باشه تا مامانم بتونه کارهاشو انجام بده آخه از شما چه پهنون من تازگیا تا دلتون بخواد شیطونی میتُنم و آروم نمیگیرم!!! اگه هم مامانی بخواد یه لحظه از جاش بلند بشه با یه شیرجه میپرم تو بَلَلِش!! نمیذارم بره یا باهد منم ببره!! اگرم تهنایی بره میزنم زیر گریه!!!   خلاااصه روز مهمونی هم که دیگه مامان خانومی اصلا یادش رفته بود که دخمل گلی به اسم آویسا هم داره!!! اصلا حباس...
10 شهريور 1388

تولد علی + مهمونی خونه هستی+ماه رمضان!!!

سلام. واااااااااااای موفق شدم آپ کنم اگه بدونین واسه آپلود کردن عسکا مامانی بیچاره چقدر زحمت کشید اینبار همه چیز دست به دست هم داده بود تا نشه!! ولی مامانم بالاخره موفق شد!!!!!!!!!! بالاخره مامان بعد از تلاش های زیادی تونست عسکای 5 شنبه رو به دست بیاره!!! 5 شنبه 22 مرداد تولد علی بود! علی کوشمولو یک ساله شد و چون تولد معین (داداش علی) هم 17 مرداد هستش باسه دوتاییشون تولد گرفتن. علی و معین تولدتون مباااااااااااااااااارک  اینم یه سری عسک از تولد. این عسک رو 4 شنبه موقع تزیینات مامان گرفت اینم منم با یه جست خوشتل عسک دسته جمعی ( من تو بَلَل امیر، علی تو بلل معین، زهرا تو بلل ها...
31 مرداد 1388