آویسا کوچولو

سلام بچه ها جون. دیشب اتفاخ مهمی تو زندگی من افتاد. من ۵ تا قدم راه رفتم. مامانی داشت از ذوخ خود کشی میترد!!! داد میزد حمییییییییییید حمییییییییییییید داره راه میره!! بابایی هم زودی پرید رو دوربین و از اولین قدمهای من فیلم گرفت.   یه تم دیده مونده یک ساله بشم و تم تم دارم به استقلال میرسم!!! دیروز مامان جون میگفت هادی پسر دایی حمید هم داره تم تم راه میافته اون همش ۹ ماهشه بلی معلومه خیلی زبله. فهلا فخط اومدیم این خبر مهم رو بدیم عسک نداریم!!! راستی ۴ شنبه هم از صبح خونه دایی مرتضی بودیم. کلی با زهرا جون بازی تردیم. مامانی یه کم فیلم گرفت بلی  عسک نداریم ته براتون بذاریم!! &nbs...

سلام. امروز مامانی با وجود همه کارهایی ته داشت اومد نشست ببلاگم رو آپ تنه. کلی خاطره نبشت  بلی کامپیتوتر خراب شد و قاطی ترد و همه چی نشق بر آب شد. مامان هم بعد از نبص ویندوز و همه برمانه هادوباره باسم نبشت بلی اینبار بلاگفا گیر داد!!!  حالا سه باره!!! میخواد برام بنویسه بلی اینبار فک تنم دیده حال نداره زیاد بنویسه!!!! 4 شنبه شب رفتیم خونه یکی از دوستای بابایی ته یه پسمل 8 ماهه دارن به امس محمد مبین. این عسک من و محمد مبین(به محض ورود گریه زاری تردم تا لباسم رو عوض تردن و لباس راحت پوشیدم!!! ): اینم خودش تهنا! 5 شنبه صبح خونه مامان جون بودیم ته مامانی یه دندون کوشمولوی خوشتل رو لثه بال...

سلام. ابل از همه جباب داج علی رو بدم ته گفته بود چرا روز جمعه رو تهریف نتردم!!! امان از دست مامانی ته همه چیز یادش میره دایی جون!!   ببشخید!!! راسیاتش اتفاخا! جمعه خیییییلی به من خوش گذشت پیش شما بودم حیف ته خاله لیلا  جونم نبود . بههههله و اما روز یشکنبه! از صبح رفتیم خونه مامان جون شیرین ساهت 1 مامانی باید میرفت دانشگاه و من هم دختر خیلی خوبی بودم و پیش مامان جون موندم. شبش مامانی باسه شام اسنک درست ترد و همراه با عمه شهلا و آرش و محمد(عمو اکبر رفته بودند یزد! حلا قراره یه شب بریم سوغاتی هامون رو بگیریم!!! ) رفتیم خونه عمو علیرضا پیش مامان بزرگ.آخه ما زود زود دلمون باسه مامان بزرگ و آقا جون تنگ میشه. آ...

سلام. دیروز صبح مامان بزرگ به همراه بابایی رفتند. قراره مامان بزرگ 1 ماهی بره خونه عمو علیرضا مواظب بچه های عمو باشه. چون عمو و زن عمو دیشب راهی مکه شدند. من کلی پشت سر بابایی گریه تردم آخه چرا هر روز صبح میره دَدَ و منو با خودش نمیبره؟؟؟ بهدش  بابا حاجی اومدن دنبال من و مامانی و ما رو بردن درمونگاه. مامانی فکر میترد من تو این دو ماه وزن تم تردم و خیلی نگرانم بود. 300 گرم وزن اضافه ترده بودم و 2 سانتی متر هم به قدم اضافه شده بود. خانومی ته توی درمانگاهه (خانم حقوقی) خیلی منو دوست داره. هر وقت میریم اونجا کلی ذوخم رو میتنه و قربون صدقه ام میره منم همش خودم رو باسش میگیرم و بهش اخم میتنم. اونم هی به همه میگه ن...

سلام به همه دوستای خوبم. امروز دوشنبه 11 آبان هستش و من توی این روز 11 ماهه میشم! تاااازه باباییم کلی ذوخیده ته مثل روزی ته دینا اومدم تبلد 11 ماهگیم هم دوشنبه است!!! زمان خییییلی زود میگذره!! 11 ماه از روزی ته آویسا کوشمولوی فسقلی رو از بیمارستان آوردند خونه میگذره!!   چند ماه ابلش مامانی همش نگران بود!! من تکون میخوردم میترسید!!!! یه تم زرد شدم بیا و ببین ته چه گریه ای میترد!!! اگه یه کوشمولو گلاب به روتون شیری ته زیاد خورده بودم رو بر میگردوندم یه ساعت گریه میترد!!! خدا رو شکر ته این 11 ماه به سلامتی و خوبی گذشته و فقط 30 روز دیگه تا تبلد یک سالگیم مونده. من کارای جدید زیاد یاد گرفتم! مامانی به مخش فشا...

یه سلام مخصوص به همه دخمل خانومای ناززززززززز دیروز روز دخمل بود پس این روز رو به همه دخملا ته برکت خونه ها هستن تبریک میگم. مامانم میگه دخملا همه فرشته های پاک خدا هستن     مامان و بابا همیشه میگن از خدا ممنونن ته بهشون دخمل داده. آخه میگن دخمل داشتن لیاقت محمدی میخواد. مامانی گاهی بختا یه چیزایی اینجا  برام مینویسه. تا حالا هیشتی آردسش رو نداشت دیروزم باسم نبشته اده دوس داشتین میتونین بخونین قرار بود دیروز منو ببرن خرید و باسم هدیه بخرن بلی بخت نشد حالا قراره امروز بریم. بهدا میام اخبار مصور براتون میذارم پی نوشت: اینم اخبار مصور!!! این لباسیه که دیروز خر...

سلام سلام صد تا سلام مامان بزرگم دیروز از  مهشد برگشت. خییییییییییییییلی جاشون توی خونه خالی بود.بختی با مامانی میرفتیم پایین و آقا جون تهنا بود دل من و مامانی  میگرفت. مامان بزرگم خیییلی مهربونه و همش قربون صدقه م میره! تااازه مامانی فهمید ته وقتی مامان بزرگ نیست دیگه نمیتونه هیش تاری بتنه!! چون دیده تسی نیست مباظب من باشه تا به تارهاش برسه!!! اینم چند تا عسک قشند از آویسا گلی و معذرت به خاطر پست های بدون عسک قبلی. تازه از خواب پا شدم لباس  به من مپوشونن و عسک میگیرن!!! میخوام تلفن بزنم به باباییم!!  این لباس ماله عیدمه!! مامان میگه عید تا سر زانوهام بوده.بهدشم هی میگه الهی قر...

روز کودک برای همه نی نی های دنیا مبارک باشه آموزش          محبت                     بازی                            شادی                                       ام...

سلام پیش نوشت!!! : یه تشکر ویجه از تموم تسایی ته به صورت حضوری، تلفنی،SMS ی !، ایمیلی، آف لاینی و کامنتی!! تبلد مامان رو تبریک گفتن و یه بوس برای همشون!! بین همه تسقیم میشه این یه دونه بوس!!!!! بههههله یازدهم هم اومد و من 10 ماهه شدم و مامان خانوم یه تبلد ببلاگی خشک و خالی هم باسه ما نگرفت!!! اشال نداره!!! ما دیده بزرگ شدیم و آدم بزرگا رو درک میتنیم!!! مامان دو روز بود ته خونه مامان جون دستش به درست تردن ترشی بند بود! من ته نمیدونم چه مزه ای میده باسه همین نمیتونم قضابت تنم به این همه دردسر می ارزه یا نه!!!! اونا ترشی درست میتردن و من و زهرا و علی هم آتیش میسوزوندیم!!! متاسفانه مامانی دستش بند بود و نشد عس...