آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آویسا کوچولو

عسک های خوشتل

1388/8/19 15:46
نویسنده : مامان پاتمه
280 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

ابل از همه جباب داج علی رو بدم ته گفته بود چرا روز جمعه رو تهریف نتردم!!! امان از دست مامانی ته همه چیز یادش میره دایی جون!!  ببشخید!!! راسیاتش اتفاخا! جمعه خیییییلی به من خوش گذشت پیش شما بودم حیف ته خاله لیلا  جونم نبود .

بههههله و اما روز یشکنبه! از صبح رفتیم خونه مامان جون شیرین ساهت 1 مامانی باید میرفت دانشگاه و من هم دختر خیلی خوبی بودم و پیش مامان جون موندم. شبش مامانی باسه شام اسنک درست ترد و همراه با عمه شهلا و آرش و محمد(عمو اکبر رفته بودند یزد! حلا قراره یه شب بریم سوغاتی هامون رو بگیریم!!!) رفتیم خونه عمو علیرضا پیش مامان بزرگ.آخه ما زود زود دلمون باسه مامان بزرگ و آقا جون تنگ میشه.

آرش  همون تبلیغ مای بیبی که من دووووسش دارم رو فرستاد رو گوشی مامانی. دفه ابل ته شنیدیم با ذوق گوشی رو گرفتم بلی دیدم تصبیر نداره و فخط صداست!!! بلی همونم خوبه. مرسی آرش.

دیروز صبح زود مامان طبق معمول زنگ زد به مامان جون شیرین. بلی مامان جون مریض بودن. مامانم خیییلی ناراحتشون بود. دکتر باسشون استراحت تجبیز ترده. ظهر منو بردن خونه خاله حمیده آخه مامان باید میرفت دانشگاه. اونجا پیش امیر و مهسا خیییلی بهم خوش گذشت. من امیر رو خیلی دوس دارم و بختی میبینمش بیشتر از همه باسش ذوخ میتنم.

عصر با خاله اینا اومدیم خونه . مامانم همه جای خونه رو تمیز ترده بود!!! چمش منو دور دیده!!! باید زود بجنبم و باز ریخت و پاش تنم! شب دایی حسین و مهرناز خانوم هم اومدن خونمون. مهرناز خانوم  باسم یه گل خوشتل هدیه آبردن که خییلی دوسش دارم. دوربینمون نیست!! بهدا عسک گل رو میذارم.

به من خییلی خوش گذشت دیشب بیشتر از همیشه شیطونی تردم بلند خندیدم. فخط جای مامان جون شیرین و بابا حاجی خالی بود.

دایی حسین یه سری عسک که با دوربین خودشون از من گرفتن رو باسمون آبرده باسه همین تو این پست کلی عسک داریم.

این عسک منه  با دایی حسینم که خیییلی دوسش دارم

اینو نگا چه اکشی ریختم. مامان هر بار اینو میبینه چمشاش اکشی میشه!! میدونین دایی حسین منو بلل ترد بهدش هادی رو هم بلل ترد به من بر خورد اصلا چه مهنی داره منو با یتی دیده بلل تنن!!! اینه ته گریه تردم و رفتم بلل مامان!

اینجا دارم فکر میتنم چه شیطونی بتنم!

اینم یه خنده خوشتل

این عسک هم ماله همون روزه ته رفته بودیم دهاقان و مامانی عسکاش رو نداشت. من و علی. (راستی علی کوشمولو هم  مریض شد و یه شب هم تو بیمارستان بستری بود. الان خوبه خدا رو شکر بلی خیلی لاغر شده)

این هم چند تا عسک که مامانی هنر نمایی ترده!!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)