آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آویسا کوچولو

تولد علی + مهمونی خونه هستی+ماه رمضان!!!

1388/5/31 8:57
نویسنده : مامان پاتمه
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

واااااااااااای موفق شدم آپ کنم اگه بدونین واسه آپلود کردن عسکا مامانی بیچاره چقدر زحمت کشید اینبار همه چیز دست به دست هم داده بود تا نشه!! ولی مامانم بالاخره موفق شد!!!!!!!!!!

بالاخره مامان بعد از تلاش های زیادی تونست عسکای 5 شنبه رو به دست بیاره!!! 5 شنبه 22 مرداد تولد علی بود! علی کوشمولو یک ساله شد و چون تولد معین (داداش علی) هم 17 مرداد هستش باسه دوتاییشون تولد گرفتن.

علی و معین تولدتون مباااااااااااااااااارک

 اینم یه سری عسک از تولد.

این عسک رو 4 شنبه موقع تزیینات مامان گرفت

اینم منم با یه جست خوشتل

عسک دسته جمعی ( من تو بَلَل امیر، علی تو بلل معین، زهرا تو بلل هاتف، هادی هم تو بلل داداش متینش)

اینجا من زهرا در حال خوش و بش هستیم!! من دارم میگم اوا خواهر کیکشون رو دیدی !! زهرا میگه آره انقدری بود چه کوچیک!!!

 

من و معین و علی ( به دست ها نگاه کنین علی رو با شونصد تا دست گرفتن تا یه کوچولو بشینه شیطون بلا)

 

اینم منم که تو عسک قبلی با پا رفتم تو کیک!!!!! ( ناخن ها مو ببینین!! قبل تولد من یه کوشمولو خوابیدم بختی بیدار شدم دیدم ناخن هام ای رنگی شده!!!)

اینجا رج لب زدم!!!

اینجام مهسا جون بوسم ترده

اینم منم سبار ماشین علی که مامان جون باسش خریدن.

 

جمعه بابا حاجی هممون رو دعوت کردن تو اردوگاه دهاقان چون گفتن ماه رمضون در راهه و دیگه خبری از گردش نیست. داج علی یادش رفته عسکای اون روز رو برامون بیاره!!!

دو شنبه رفتیم خونه دختر عموی مامان (فهیمه) که یه دخمل 3 سال و نیمه داره به اسم هستی. بابای هستی ایران نیست باسه همین فهیمه گیر داد که من تهنام و اینجا بمونین ما شب خونشون خوابیدیم. اینم عسکای خونه فهیمه:

من رو صندلی هستی.

من و هستی ( من رو گذاشتن تو گلدون!!! آخه گلم!)

من سبار دو چرخه ( تهنایی نشستما!!!!!!!)

اینم یه تکی خوشتل

خووووووووووووب اینم از اون آپ اساسی که مامان قول داده بود. از داج علی و خاله لیلا بابت عسکا ممنون.

دیشب بسطای شب یهو دیدم سر و صدا میاد!!! صدای تلفزیون هم میومد که دعا میخوند!! بابایی نصبه شبی گشنش شده بود داشت غذا میخورد!!!! بهدش اگه من یه شب 4 بار بیدار شم شیر بخورم قُر میزنن!!! خودشون رو نمیگن که!!!!

مامانی باسم توضیح داد که امروز اولین روز ماه رمضان هستش اولین ماه رمضانی که من پیش مامان و بابا هستم! مامانی باسم روزه گرفتن رو توضیح داده. بلی مامان چون میخواد به من شیر بده نمیتونه روزه بگیره بابایی تهنایی روزه میگیره بابایی جونم دووووووووست داریم روزه هات قبول به مام دعا کن.

پی نوشت۱: پیوستن هاتف جون پسر داج علی رو به جمع وبلاگ نویسا تبریک میگم. حتما به وبلاگش سر بزنین تو لینک های من هست. کاش منم با سباد بشم و بتونم مثل هاتف خودم بنویسم

پی نوشت ۲: عموی مامانی مریضنحالشون خیلی بده تو رو خدا موقع سحر و افطار براشون دعا کنید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سوسن و یوسف
18 اردیبهشت 90 9:15
ماشاءالله نی‌نی تون چه نازه. حالا این خوشکله چرا لپاشو رنگیده! در ضمن لطفا به این بابا مامان مشکوک کمک کنید!