مهمونی افطار

سلام دوستای خوبم.

نماز روزه هاتون قبول باشه.

جمعه ما کلی مهمون باسه افطار داشتیم. همه عمه جونا و عمو جونا خونمون بودن مامانی دو سه روز بود همش درگیر مهمونی بود!! 5 شنبه مامان جون شیرین اومد خونمون تا مباظب من باشه تا مامانم بتونه کارهاشو انجام بده آخه از شما چه پهنون من تازگیا تا دلتون بخواد شیطونی میتُنم و آروم نمیگیرم!!!اگه هم مامانی بخواد یه لحظه از جاش بلند بشه با یه شیرجه میپرم تو بَلَلِش!! نمیذارم بره یا باهد منم ببره!! اگرم تهنایی بره میزنم زیر گریه!!!

خلاااصه روز مهمونی هم که دیگه مامان خانومی اصلا یادش رفته بود که دخمل گلی به اسم آویسا هم داره!!! اصلا حباسش به من نبودته!!! منم دخمل خوبی بودم و بختی دیدم مامانی انقدر سرش شولوغه پیش بابایی جونم آروم بودم . شب سر سرفه شام!! یه هو مامان خانومی یادش اومد که ای باااااای آویسا جونم شام نداره!!! یادش رفته بود باسه من شام بپزه!!! ولی بابایی یه تم جله بهم داد خوردم و خیلی خوش مَمز بود!

یک شنبه هم عمو اکبر و عمه شهلا جونم دعوتمون ترده بودن همگی باسه افطار بریم توی باغ بانوان ولی شنبه موقع افطار بود که عمه شهلا زنگ زد و گفت محمد جون ( پسمل عمه شهلا) حالش خوب نیست. محمد رو بردن بیمارستان و مهمونی لغو شد. حالا خدا روشکر حال محمد جون بهتره و اومدن خونشون.

حالا کلی مهمونی هم دعوتیم باسه افطار بریم!! مثلا فردا شب میریم خونه عمو علیرضا!

رااااااااااااستی مامانم تازگیا عادت خییییییییلی بدی پیدا ترده. همش چمشش دنبال منه!! من به سختی سینه خیز میرم و رو زمین یه چیزی پیدا میکنم بلی همین ته میام بذارمش تو دهنم مامانی میدوه از دستم میگیره!!! خوووووو ب شما یه تم نصیحش کنین بگین خوب خودت برو باسه خودت پیدا کن!!! چرا از بچه میگیری!! تازه این که چیزی نیست بعضی بختا که من سرعت عمل به خرج میدم و اونی که پیدا تردم میذارم دهنم مامانی انگشتش رو میکنه تو دهنم و درش میاره!!!!!!!!! عجباااااااااااا!!! آدم نمیتونه حاصل دسترنجش رو بخوره!!!
زیاد عسک جدید نداریم فعلا این دو تا رو داشته باشین!!!

اگه تونستی زبونتو اینجوری لوله کنی!!!! زبونم رو میچرخونم جوری که دقیقا پشت و رو میشه مامان با دوربین اومده تو صورتم تا این لحظه رو شکار کنه!!!

اینجام جایگاه جدیدمه تا مامانی حباسش نیست میام اینجا سراغ سیم های تلفزیون!!