مزیضی مامان بزرگ و بابا بزرگ
سلام جمعه قرار بود با عمه شهلا و عمه مهری و عمو فضل الله بریم پیک نیک. صبح بابا بزرگ حالش بد شد. بعدش خوب شد و رفتیم. زیاد خوش نگذشت من همش نق میزدم. عصر هم که اومدیم بابا بزرگ دوباره حالش بد شد و بابایی با عمو سعید بردنش بیمارستان. شب بابایی نیومد تا من خوابم برد. صبح رفتیم طبقه پایین مامان بزرگ هم حالش بد بود عمه شهلا بردش بیمارستان!! الانم بابا بزرگ اومده خونه ولی مامان بزرگ چند روزی یه جایی بود که بهش میگفتن سی سی یو!!! بابایی میگفت نمیشه بریم پیش مامان بزرگ. امروز قراره بیان خونه ولی هنوز که نیومدن!! من دلم باسه مامان بزرگ خیلی تنگ شده. کاش زودی خوب بشه و بیاد خونه! مامانی اصلا حال...
نویسنده :
مامان پاتمه
10:44