آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آویسا کوچولو

اولین تجربه مهدکودک

به دلیل غلیان !! احساسات شدید !!! مادرانه !!!!  این پست رو از زبون مامانم بخونین. سلام دوستان. الان که دارم این پست رو مینویسم  آویسا رفته مهد و یه جورایی حس میکنم قلبم سر جاش نیست!!! بذارید از اول براتون تعریف کنم. 29 شهریور به همراه آویسا راهی جشن افتتاحیه مهد شدیم. آویسا برای رفتن به مهد خیلی خیلی ذوق زده بود و هر دقیقه میپرسید پس کی میریم! وقتی خانم مدیر از بچه ها خواست برای بازی به حیاط برن تا ایشون با مامان ها صحبت کنند آویسا زود از جا پرید و دنبال بچه ها رفت. بعد از شنیدن حرف های مدیران مهد و گرفتن برنامه تغذیه از مهد خارج شدیم. آویسا توی حیاط حسابی بازی کرد و یکی ...
2 مهر 1391

شیمی دان کوچک + گل های آفتابی

سلام اول پستمون باید یه تشکر حسسسسابی از همه دوستای خوبی که در مورد مهد رفتن نظر دادن بکنیم. دل مامان رو حسسسابی قرص کردین و دیگه بابت اینکه نکنه تصمیم اشتباهی گرفته باشن سر دلش نمیزنه. 29 شهریور میریم واسه جشن افتتاحیه و حتما با عکس میایم پیشتون. چند شب پیش بابایی بهم گفت آویسا میخوای فردا با من بیای سر کار؟ و من هم از خدا خواسته قبول کردم. موقع خواب زودتر از همیشه کارهای قبل از خوابم رو انجام دادم و گفتم باید خوب بخوابم تا صبح سر حال باشم برم دانشگاه. صبح مامان منو حاضر کرد و با بابایی راهی شدیم. دختر خوبی بودم فقط یه کم از همکارای بابایی خجالت کشیدم و غریبی کردم. ولی توی آزمایشگاه خیلی خیلی خو...
26 شهريور 1391

کارگاه شیرینی پزی آویسا و مامان پاتمه

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه یازدهم این ماه من 45 ماهه شدم و مامان نتونست بیاد وبلاگم رو آپ کنه. از ماه 13 تولدم بود که مامان شروع کرد به کیک پختن ماهانه واسه من. چون از اون موقع میتونستم کیک بخورم و عاشق کیک های خونگی مامان هستم. این ماه مامان دلش میخواست یه کار دیگه ای برام بکنه واسه همین تصمیم گرفت یه مدل بیسکوئیت ساده که من خیلی دوست دارم رو با کمک خودم درست کنه. اینجوری هم کلی تفریح میکردیم و هم من بیسکوئیتی که دوست دارم رو میخوردم. دستور بیسکوئیت رو همراه با عکس براتون میذارم. دوست داشتین شما هم درست کنین. من که عاشقشونم. 250 گرم آرد و 100 گرم پودر قند و یه ذره نمک رو با هم خوب مخلوط میکنیم. 150 ...
20 شهريور 1391

دوچرخه

سلام سلام صد تا سلام. مدتی بود که خیلی دلم یه دوچرخه میخواست. یه دونه سه چرخه داشتم ولی دیگه دوستش نداشتم و مدام اصرار میکردم برام دوچرخه بخرین. تا اینکه یه جدول دیگه برام به دیوار زدن و قرار شد جایزه این جدول کارهای خوب یه دوچرخه باشه. و چند روز پیش که من خونه مامان جون شیرین موندم و مامان و بابا برای انجام کارهاشون رفتن بیرون منو با یه دوچرخه خوشگل غافلگیر کردن. انقدر ذوق داشتم و خوشحال بودم که مامان و بابا دلشون نیومد بازی با دوچرخه رو به یه روز دیگه توی پارک موکول کنند واسه همین یکی دو روزی دوچرخه خوشگلم توی خونه بود و با جمع کردن فرش های کف هال یه پیست دوچرخه سواری واسه من درست شده بود! تا اینکه پریروز با با...
9 شهريور 1391

عید فطر مبارک

سلام دوستای خوووووب و گلم. نماز روزه هاتون قبول. عیدتون مبارکککک. دلم واسه همتون یه دنیا تنگیده بود. قبل از هر چیز تولد فرشته کوچولوی خاله نازنین هانیه خوشگلم رو تبریک میگیم. خاله نازنین دوستت دارم امیدوارم هانیه جون شادی هاتون رو چندین برابر کنه. ببخشید که ما باز هم کم پیدا شدیم! تنبلی های مامان یه طرف چند روزی نتمون قطع بود و مزید بر علت شد دیگه!  بابایی  امسال به لطف رئیس جدید دانشگاه 10 روز تعطیلات داشت که دیروز تموم شد و این 10 روز خونه بودن بابایی حسابی مامان رو خوشحال کرد و  از بیحوصلی کمی بیرون اومد. رابطه من و آوش خیلی خیلی خوبه. من همچین با احساس قربون صدقش میرم که مامان ذوق میکنه!...
5 شهريور 1391

من اینجااااااااام.

سلااااااااااااااااااااااااااااااام من اومدممممم وای که چقدر ذوق زده میشیم وقتی میبینیم در نبود ما دوستای خوبم انقدر به فکرمون هستن. خیلیییییی دوستون داریم. ممنون که تولد 44 ماهگی من هم یادتون بود و تبریک گفتین. خاله نازنین  همچین مامان رو تهدید کرد که دیگه مامان جرات نکرد آپ وبلاگ رو به تعویق بندازه! راسیاتش!! اینجا همه چیز درهمه !! مامان میگه وقتی یه عضو جدید اضافه میشه یه مقدار طول میکشه تا خانواده با این تغییر کنار بیاد و دوباره همه چی روی روال قبل بیفته. این روزها همه با دیدن مامان اول از رابطه من و آوش میپرسن و اینکه ما با هم کنار میایم یا نه! شاید برای شما هم سوال شده باشه. من آوش رو خیل...
16 مرداد 1391

یک پست تاریخ گذشته (جشن آب پاشونک)

سلام دوستای خوبم. امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام به کامتون باشه. مامان کم کم داره خوب میشه. البته هنوز نتونسته منو بغل کنه و راه بره!! راستش این شده دغدغه من! بهش میگم کاش بخیه هات خوبه خوب بشه تا بتونی منو بغل کنی و راه بری و البته میدونم که خود مامان بیشتر از من دلش میخواد بغلم کنه و دور خودش بچرخه. من حسابی هوای مامان و آوش رو دارم. و مامان روزی صد بار خدا رو شکر میکنه که من انقدر تو نگهداری از بچه بهش کمک میدم. خوب بریم سراغ این پست تاریخ گذشته. روز اول تیر ماه طبق آیین گذشتگان و نیاکان ما یه جشن برگذار میشده به نام جشن آب پاشونک که البته امروزه تقریبا فراموش شده. چون مامان و بابای من خیلی از این ...
17 تير 1391

آویسای 3 سال و هفت ماهه و داداشی هفت روزه!

سلام سلام هزار تا سلام به همه دوست های خوب و مهربون و دوست داشتنی خودم. ببخشید که من انقدر دیر میام و دوستای خوبم رو منتظر گذاشتم! ولی خوب عذر مامان موجه بوده و این چند روزه زیاد نمیتونست پای کامی بشینه! ولی نظرات رو اومد خوند و چشماش از محبت شما اکشی شده بود. از همه شما دوستای مهربون که اینجا جویای حالمون بودین و دوستای گلی که اس ام اس دادین و تماس تلفنی گرفتین واقعا ممنونیم. خیلی دوستتون داریم. دیروز 11 تیر ماه تولد 3 سال و هفت ماهگی من و همین طور 7 روزگی داداش کوچولوم بود. من مامان رو میبخشم که نتونست برام کیک بپزه! من خیلی از حضور داداشم توی خونه خوشحالم تو همین چند روزه کلی به مامان تو نگهداریش کمک دادم و مثل همیشه ...
11 تير 1391

خبر خوش (داداش کوچولوم به دینا اومد)

سلام دوست جونای خوبم.یه خبر خوش براتون دارم. آخ جونم جون بالاخره داداشی نازم به دینا اومد. الان حدود یک ساعتی هست که از پیش داداش کوچولو و مامان پاتمه برگشتم.خدا را شکر حال هر دوشون خوبه وسالم هستند.البته مامان پاتمه به خاطر بخیه هاش یه کمی درد داره و باید امشبو با داداشی تو بیمارستان بمونه .از همه شما که برامون دعا کردید ممنونیم. از خاله نازنین هم به خاطر تماس تلفنی خیلی خیلی ممنونیم. اینم چندتا عکس  تک نفره از داداش آ (این شکلک آخریه از طرف مامان پاتمه بود.):             ...
5 تير 1391

نی نی توی راهه!!

سلام سلام صد تا سلام. در راستای پستی که حذف شد: مامان باز هم از وبلاگ من برای ارتباط با دوستاش استفاده کرد و یه پست گذاشت. شما هم که حسابی با تعریف هاتون بهش انرژی مثبت دادین و کلی خوشحالش کردین. این وسط چند تا از دوستای خوب درخواست رمز کرده بودن که متاسفانه مامان خیلی دیر نظرات رو دید و الانم دیگه چون معلوم نیست سری بعد کی بیاد سراغ وبلاگم پست قبلی حذف شد. از دستمون دلگیر نشین. دوستتون داریم به نظر من که همچین آش دهن سوزی هم نبود اون پسته!! مامانم دیروز رفته پیش دکتر و برای 5 تیر ماه نوبت سزارین براش زدن. من زیاد از تاریخ و اینا سر در نمیارم همین قدر میدونم که دیگه چیز نمونده انتظارمون سر بیاد و داداش کوچولو بیاد پیشمون....
28 خرداد 1391