یک پست تاریخ گذشته (جشن آب پاشونک)
سلام دوستای خوبم. امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام به کامتون باشه.
مامان کم کم داره خوب میشه. البته هنوز نتونسته منو بغل کنه و راه بره!! راستش این شده دغدغه من! بهش میگم کاش بخیه هات خوبه خوب بشه تا بتونی منو بغل کنی و راه بری و البته میدونم که خود مامان بیشتر از من دلش میخواد بغلم کنه و دور خودش بچرخه.
من حسابی هوای مامان و آوش رو دارم. و مامان روزی صد بار خدا رو شکر میکنه که من انقدر تو نگهداری از بچه بهش کمک میدم.
خوب بریم سراغ این پست تاریخ گذشته.
روز اول تیر ماه طبق آیین گذشتگان و نیاکان ما یه جشن برگذار میشده به نام جشن آب پاشونک که البته امروزه تقریبا فراموش شده.
چون مامان و بابای من خیلی از این جشن های باستانی خوششون میاد تصمیم داشتند که این جشن رو برای من زنده کنند. واسه همین روز اول تیر رفتیم توی حیاط و همراه با مامان جون و آقا جونم و مامان و بابا کلی آب بازی کردیم و خوش گذشت.
البته مامان اون روز هنوز دلش چاق بود و فقط ناظر ماجره و البته عکاس بود!!
خوب اینم چند تا عکس از این روز شاد که من کلی خندیدم
در مورد جشن آب پاشونک میتونین اینجا رو بخونین