آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا کوچولو

شیمی دان کوچک + گل های آفتابی

1391/6/26 7:30
نویسنده : مامان پاتمه
885 بازدید
اشتراک گذاری

سلامبغل

اول پستمون باید یه تشکر حسسسسابی از همه دوستای خوبی که در مورد مهد رفتن نظر دادن بکنیم. قلب

دل مامان رو حسسسابی قرص کردین و دیگه بابت اینکه نکنه تصمیم اشتباهی گرفته باشن سر دلش نمیزنه.هورا

29 شهریور میریم واسه جشن افتتاحیه و حتما با عکس میایم پیشتون.از خود راضی

چند شب پیش بابایی بهم گفت آویسا میخوای فردا با من بیای سر کار؟مژه

و من هم از خدا خواسته قبول کردم. هوراموقع خواب زودتر از همیشه کارهای قبل از خوابم رو انجام دادم و گفتم باید خوب بخوابم تا صبح سر حال باشم برم دانشگاه.از خود راضی

صبح مامان منو حاضر کرد و با بابایی راهی شدیم.

دختر خوبی بودم فقط یه کم از همکارای بابایی خجالت کشیدم و غریبی کردم. خجالت

ولی توی آزمایشگاه خیلی خیلی خوش گذشت.تشویق

بابا اجازه داد با محلولهای بی خطر کار کنم و وقتی می دیدم دو تا ماده بی رنگ رو میریزیم و یه رنگ خوشگل درست میشه حسابی ذوق میکردم و هی به بابا میگفتم

حالا رنگ بنفش درست کنیم

حالا سبز درست کنیم.

بابایی میگه حتما باید روپوش میپوشیدم ولی متاسفانه روپوش اندازه من نبود!ناراحت

اینم عکس هایی از شیمی دان کوچولو.عینک

 

 

 

 

اینجا هم آزمایش کوه آتشفشان رو تماشا کردم و حسابی هم متحیر شده بودم!! متفکر فقط تحیر بود!! کی میگه ترسیدم؟!!! قهر

نیشخند


 

هنوز هم تو خونه از اون آزمایش ها با آب و تاب واسه مامان تعریف میکنم.خیال باطل

مرسی بابا جونم که این تجربه قشنگ رو بران رقم زدی.بغلقلبماچ

 

و اما چند تا عکس هم مدتی بود تو کامپیوتر مونده بودن و در انتظار اومدن تو وبلاگم بودند. نیشخند

عکس ها مربوط به روزیه که بابا ما رو برد به یه مزرعه آفتابگردون.قلب یا به قول من گل آفتابی!  مامان خیلی دوست داشت بریم اونجا عکس بگیریم و بابایی مهربون هم که همش دلش میخواد من و مامان و آوش شاد باشیمقلب یه روز جمعه ما رو برد خارج از شهر و این مزرعه خوشگل رو نشونمون داد.بغل

اینم از عکس هاش:

توجیه نوشت!!! به خاطر اینکه هوا خیلی گرم بود و مامان بابا هم نگران آوش کوچولو بودن که تو گرما اذیت نشه عکس ها خیلی با عجله گرفته شد و شاید اونی که میخواستیم از آب در نیومد.ابرو

اول یه عکس هنری از

مامان پاتمه!!!  نیشخندچشمک

 


 

اینم چند تا از آویسا و گل هاقلب

 

 

 

و اینم یه عکس خوشگل از من و بابایی بغل

 

و من و مامانی نیشخند

مامان خوشحاله که توی این حالت نشسته زیاد معلوم نیست که چاق شده!!نیشخند خیلی رو این موضوع حساس شده نگرانو من هم که نقطه ضعفش رو گیر آوردم بعضی وقت ها تو خونه بهش میگم مامان چاقالو!!!زبان تا حسابی حالش رو بگیرم!شیطانچشمک

و عکس حسن ختام هم از خانواده چهار نفریمون قلبقلبقلبقلب

 

 

ما اینجا رو تازه دیدیم!!!تعجب گفتیم شما هم ببینید.از خود راضی

نمیدونستیم وبلاگ ما برگزیده جشنواره شده!!!گاوچران چه عقبیم از دنیانیشخندنیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)