دوچرخه
سلام سلام صد تا سلام.
مدتی بود که خیلی دلم یه دوچرخه میخواست.یه دونه سه چرخه داشتم ولی دیگه دوستش نداشتم و مدام اصرار میکردم برام دوچرخه بخرین.
تا اینکه یه جدول دیگه برام به دیوار زدن و قرار شد جایزه این جدول کارهای خوب یه دوچرخه باشه.
و چند روز پیش که من خونه مامان جون شیرین موندم و مامان و بابا برای انجام کارهاشون رفتن بیرون منو با یه دوچرخه خوشگل غافلگیر کردن.
انقدر ذوق داشتم و خوشحال بودم که مامان و بابا دلشون نیومد بازی با دوچرخه رو به یه روز دیگه توی پارک موکول کنند واسه همین یکی دو روزی دوچرخه خوشگلم توی خونه بود و با جمع کردن فرش های کف هال یه پیست دوچرخه سواری واسه من درست شده بود!
تا اینکه پریروز با بابایی رفتیم پارک و من حسابی بازی کردم. مامان دوربین رو هم با ما فرستاد و از بابا خواهش کرد ازم عکس بگیره ولی خودش نیومد چون واکسن آوش رو تازه زده بودند.
اینم ثمره تلاش های بابایی و عکس های خوشگل من:
و اما چند روز پیش رفتم تو اتاق و بعد درحالی که کلاه آوش رو سرم گذاشته بودم و پیش بندشم بسته بودم از اتاق اومدم بیرون. مامان کلی خندید! توی عکس پایین هم دارم با خنده به مامان میگم ازم عکس نگیر خنده دار شدم!
داستان سفید برفی به روایت آویسا:
چند روز پیش داشتم کارتون سفید برفی رو برای هزارمین بار تماشا میکردم به مامان گفتم میخوای این قسمتشو برات تعریف کنم؟
- الان این خانوم بن جنسه! (بد جنسه) یه شراب میخوره و تقدیم میشه به یه پیرزن زشت. اون موقع میره یه سیب مرده کننده میده به سفید برفی و سفید برفی رو میمیرونه!
موقع دکتر بازی به مامان گفتم: من سرما خوردم رفتم دکتر برام دارو داده.
مامان: چه دارویی؟
-قرص جونده بهم داده!!! (اشاره به قرص جویدنی!!)
این روزها هر موقع مامان داره وبلاگ آپ میکنه میام کنارش و میگم اجازه میدی آدمک انتخاب کنم؟ و همیشه هم این سه تا رو انتخاب میکنم:
راستی مامانم برگشته سر کارش! البته فقط یه کلاس گرفته و یک روز در میون هر بار 1 ساعت و نیم بیشتر نمیره. بابایی بهش اصرار کرد برای تغییر روحیه اش این کار رو بکنه و تو این یکساعت و نیم من و آوش پیش بابایی هستیم و واقعا تو روحیه مامان اثر مثبت گذاشته.