عید فطر مبارک
سلام دوستای خوووووب و گلم.
نماز روزه هاتون قبول. عیدتون مبارکککک. دلم واسه همتون یه دنیا تنگیده بود.
قبل از هر چیز تولد فرشته کوچولوی خاله نازنین هانیه خوشگلم رو تبریک میگیم. خاله نازنین دوستت دارم امیدوارم هانیه جون شادی هاتون رو چندین برابر کنه.
ببخشید که ما باز هم کم پیدا شدیم! تنبلی های مامان یه طرف چند روزی نتمون قطع بود و مزید بر علت شد دیگه!
بابایی امسال به لطف رئیس جدید دانشگاه 10 روز تعطیلات داشت که دیروز تموم شد و این 10 روز خونه بودن بابایی حسابی مامان رو خوشحال کرد و از بیحوصلی کمی بیرون اومد.
رابطه من و آوش خیلی خیلی خوبه. من همچین با احساس قربون صدقش میرم که مامان ذوق میکنه! و اگه گاهی دست آوش رو میگیرم و فشار میدم مامان و بابا خوب میدونن که واقعا از سر دوست داشتن زیاده وقتی جایی میریم مواظب آوش هستم و به بچه های دیگه سفارش میکنم:
بالای سرش وای نستین
به سر بچه کوچولو که نباید دست زد چون هنوز کاملا سفت نشده
صورتش رو بوس نکنین
بچه ها آرومتر بازی کنین ببینین داداشم خوابه
عاشق اینم که وقتی مامان آوش رو پوشک میکنه من چسب های پوشکش رو ببندم و بعد به آوش میگم داداشی خوشگلم من پوشکت کردم.
ماه رمضون امسال هم مثل سالهای قبل ما کلی مهمونی رفتیم و خوش گذروندیم عید فطر این بار با خانواده مامان رفتیم گردش. انقدر به من خوش گذشت که فرداش باز هم دلم میخواست برم اونجا! با علی و هادی پسر دایی هام کلی بازی کردم.
مامان از دور نگام میکرد و تند تند برام آیت الکرسی میخوند. حسابی با بچه هایی که اونجا بودند دوست شدم.
من همیشه دخترک کم رو وابسته ای بودم. هر جا که میرفتیم از مامان یه لحظه جدا نمیشدم ولی این بار خیلی مستقل عمل کردم و اصلا به مامان نچسبیده بودم.
فکر میکنم این یکی از اثرات حضور داداش کوچولومه. با حضور آوش من خیلی احساس بزرگی بهم دست داده. وقتی میبینم اون کوچولو هیچ کاری نمیتونه خودش انجام بده بیشتر باور میکنم که بزرگ شدم و کارهامو خودم انجام میدم از طرفی قسمت زیادی از وقت مامان پر شده و خواه ناخواه وقت کمتری داره تا مواظب من باشه و این باعث شده مراقبت ها و محدودیت ها واسه من کمتر بشه . مامان تازه الان داره متوجه میشه که یه مقدار زیادی مواظب من بوده و نمیذاشته هیچ کاری بکنم!
خلاصه مامانم از دور منو نگاه میکرد و از اینکه میدید من انقدر بزرگ شدم فقط ذوق میکرد.
اینم عکس من روز عید فطر. مامان فقط چند لحظه تونست منو راضی کنه ثابت بایستم تا این عکس رو بگیره:
اینجا مامان گفت آویسا چشمات بسته بود بذار یکی دیگه بگیرم
و من گفتم : خوبه چشمامو اینجوری بگیرم!
و مامان: قربون اون دو تاچشم گرد و خوشگلت برم من
دیروز به خاطر یه سری تعمیرات حدود 6 ساعت برق ما قطع بود! وای که چقدر سخت گذشت! فکرشو بکنین تو این گرما!!
عصر که شد من دیگه واقعا حوصلم سر رفته بود شروع کردم به بهانه گیری که من میخوام کارتون تماشا کنم.
انقدر نق زدم بابایی مثلا میخواست سر به سرم بذاره گفت بیا این کارتن زودپز رو تماشا کن!
منم از رو نرفتم و نشستم به تماشا کردن اون کارتن!!!
مامان پرسید کارتونش قشنگه؟
و من گفتم بله مامان داره کارتون آشپزی نشون میده!!
راستی یادمون رفت به خاله محیا بابت رتبه خوبش تبریک بگیم. خاله جون خیلی خوشحالم که جواب همه زحمتات رو گرفتی
وبلاگ آوش هم امروز یا فردا آپ خواهد شد
راستی لینک زیر یک ویدیوی 1 دقیقه ای از منه! دوست داشتین دانلود کنین و ببینین
مامان نتونست همینجا ویدیو رو بذاره!