آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا کوچولو

عید فطر مبارک

1391/6/5 11:51
نویسنده : مامان پاتمه
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوووووب و گلم.بغل

نماز روزه هاتون قبول. عیدتون مبارکککک. قلبدلم واسه همتون یه دنیا تنگیده بود.قلب

قبل از هر چیز تولد فرشته کوچولوی خاله نازنین هانیه خوشگلم قلبرو تبریک میگیم. خاله نازنین دوستت دارم قلبامیدوارم هانیه جون شادی هاتون رو چندین برابر کنه.ماچ

ببخشید که ما باز هم کم پیدا شدیم! خجالتتنبلی های مامان یه طرف چند روزی نتمون قطع بود و مزید بر علت شد دیگه!خجالت

 بابایی  امسال به لطف رئیس جدید دانشگاه 10 روز تعطیلات داشت هوراکه دیروز تموم شد و این 10 روز خونه بودن بابایی حسابی مامان رو خوشحال کرد و  از بیحوصلی کمی بیرون اومد.گاوچران

رابطه من و آوش خیلی خیلی خوبه.قلب من همچین با احساس قربون صدقش میرم که مامان ذوق میکنه! مژهو اگه گاهی دست آوش رو میگیرم و فشار میدم مامان و بابا خوب میدونن که واقعا از سر دوست داشتن زیادهزبان  وقتی جایی میریم مواظب آوش هستم و به بچه های دیگه سفارش میکنم:

بالای سرش وای نستینبازنده

به سر بچه کوچولو که نباید دست زد چون هنوز کاملا سفت نشدهبازنده

صورتش رو بوس نکنینبازنده

بچه ها آرومتر بازی کنین ببینین داداشم خوابهساکت

عاشق اینم که وقتی مامان آوش رو پوشک میکنه من چسب های پوشکش رو ببندماز خود راضی و بعد به آوش میگم داداشی خوشگلم من پوشکت کردم.از خود راضی

ماه رمضون امسال هم مثل سالهای قبل ما کلی مهمونی رفتیم و خوش گذروندیم هورا عید فطر این بار با خانواده مامان رفتیم گردش. انقدر به من خوش گذشت که فرداش باز هم دلم میخواست برم اونجا!نیشخند با علی و هادی پسر دایی هام کلی بازی کردم.تشویق

مامان از دور نگام میکرد و تند تند برام آیت الکرسی میخوند. حسابی با بچه هایی که اونجا بودند دوست شدم.مژه

من همیشه دخترک کم رو وابسته ای بودم. هر جا که میرفتیم از مامان یه لحظه جدا نمیشدم ولی این بار خیلی مستقل عمل کردم و اصلا به مامان نچسبیده بودم.تشویق

فکر میکنم این یکی از اثرات حضور داداش کوچولومه. با حضور آوش من خیلی احساس بزرگی بهم دست داده. از خود راضیوقتی میبینم اون کوچولو هیچ کاری نمیتونه خودش انجام بده بیشتر باور میکنم که بزرگ شدم و کارهامو خودم انجام میدم از طرفی قسمت زیادی از وقت مامان پر شده و خواه ناخواه وقت کمتری داره تا مواظب من باشه و این باعث شده مراقبت ها و محدودیت ها واسه من کمتر بشه .لبخند مامان تازه الان داره متوجه میشه که یه مقدار زیادی مواظب من بوده و نمیذاشته هیچ کاری بکنم!آخ

خلاصه مامانم از دور منو نگاه میکرد و از اینکه میدید من انقدر بزرگ شدم فقط ذوق میکرد.قلب

اینم عکس من روز عید فطر. مامان فقط چند لحظه تونست منو راضی کنه ثابت بایستم تا این عکس رو بگیره:نیشخند

 

اینجا مامان گفت آویسا چشمات بسته بود بذار یکی دیگه بگیرم

 

و من گفتم : خوبه چشمامو اینجوری بگیرم!

 

و مامان: قربون اون دو تاچشم گرد و خوشگلت برم منقلبماچقلبماچ

 

دیروز به خاطر یه سری تعمیرات حدود 6 ساعت برق ما قطع بود! آخوای که چقدر سخت گذشت! گریهفکرشو بکنین تو این گرما!!آخ

عصر که شد من دیگه واقعا حوصلم سر رفته بود شروع کردم به بهانه گیری که من میخوام کارتون تماشا کنم.ناراحت

انقدر نق زدم بابایی مثلا میخواست سر به سرم بذاره گفت بیا این کارتن زودپز رو تماشا کن!شیطان

منم از رو نرفتم و نشستم به تماشا کردن اون کارتن!!! نیشخند

مامان پرسید کارتونش قشنگه؟متفکر

و من گفتم بله مامان داره کارتون آشپزی نشون میده!!زبان

راستی یادمون رفت به خاله محیا قلببابت رتبه خوبش تبریک بگیم. خاله جون خیلی خوشحالم که جواب همه زحمتات رو گرفتیماچ

وبلاگ آوش هم امروز یا فردا آپ خواهد شد مژه

راستی لینک زیر یک ویدیوی 1 دقیقه ای از منه! نیشخنددوست داشتین دانلود کنین و ببینین

مامان نتونست همینجا ویدیو رو بذاره!خجالت

ویدیوی آویسا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)