آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آویسا کوچولو

جایزه های من

سلام  یه چیزایی رو مامان یادش رفته بود بنویسه. هفته اول که رفتم مهد یه روز تو مهد برام یه جایزه اومد! خاله بهمون گفته بودن بچه هایی که خوب باشن و حرف گوش کن باشن براشون جایزه میاد تو مهد!! حالا از کجا الله اعلم!! مامان میگه شاید فرشته ها که کارهای خوب بچه ها رو میبینن براشون میارن! خلاصه واسه منم جایزه اومد اونم یه ساعت مچی که همیشه آرزوشو داشتم با همون رنگ دلخواهم یعنی صورتی پررنگ!  عجب فرشته های با هوشی هستن ها!!!  اینم عکس من و ساعتم که  صبح قبل از مهد گرفته شد.   چون خیلی خیلی دوستان به...
9 آبان 1391

من و روزهایم

سلام دوست جونای خوبم. ممنون از همکاری برای فراخوان لینکوندنی!  ولی حالا که انقدر زیاد لینک کردیم حتما بهمون سر بزنین تا کامنت ها هم سیاد باشه هاااااا. روز ها دارن تند و تند میگذرن. از شنبه تا چهارشنبه صبح ساعت 8 و ربع عمو اسلامی! (راننده سربیس) میاد دنبالم و منو میبره مهد و ساعت 12 و نیم هم میرسم خونه. کلی شعر حفظ کردم و بازی های جدید یاد گرفتم. یه کوچولو مامان رو از خماری در آوردم و در مورد مهد باهاش حرف زدم. البته مامان دیگه زیاد ازم نمیپرسه فقط هر روز میگه مهد خوش گذشت و منم میگم آره! ولی حالا میدونه صمیمی ترین دوست من توی مهد اسمش سایا...
6 آبان 1391

روز کودک؟؟؟؟ کی؟؟؟ کجا؟؟؟

سلام دوست جونیااا روز کودک اومد و رفت و وبلاگ ما خبری نشد ها!!!! چند بار شده تا حالا وقتی مامان خیلی گرفتاره میگم کاش ما نی نی کوچولو نداشتیم! ولی زود پشیمون میشم! آوش رو فشارش میدم و براش شعر میخونم! همین دیروز واسش خودم: آوش کوچولو وروجک غنچه ناز و کوچک! واسه همین به مامان دعوا نمیکنم که این ماه اصلا ماهگرد تولدم رو یادش نبود!!! و دعوا هم نمیکنم که روز کودک برام آپ نکرد! بزرگواریم دیگه!!! چه کنیم! به جاش توی مهد برامون جشن گرفتن. یا به قول من برامون عید گرفتن! کلی بهم خوش گذشت و به همه بچه ها یه هدیه دادن. من خیلی خوشحال بودم و واسه اینکه مامان رو تو خوشحالیم سهیم کنم کادوم رو اون...
22 مهر 1391

آویسا کاندید بهترین وبلاگ نیمه اول سال 91

سلام دوست جونیای من باز دوباره مسابقه!! قراره بهترین وبلاگ نیمه اول سال 91 با رای خواننده ها انتخاب بشه و ما هم جزو کاندیدها انتخاب شدیم. حدود 3 سال و نیمه که اینجا خاطراتم ثبت میشه و با اطمینان میگم که چراغ اینجا رو شما خواننده های گل و خوبمون با نظرات و دلگرمی هاتون روشن نگه داشتین. اگه به نظرتون وبلاگ ما استحقاق انتخاب شدن رو داره     لطف کنین و بیاین وبلاگ میثمک بهمون رای بدین نظر سنجی از فردا یعنی دوشنبه 10 مهر شروع میشه و تا 48 ساعت ادامه داره. فقط یادتون باشه باید حتما به 3 تا وبلاگ از لیستی که اونجا هست رای بدین و اگه فقط نام یک وبلاگ رو بنویسین را...
9 مهر 1391

ما برنده هستیم

سلام دوستای خوب و مهربونم. نتیجه مسابقه رو دیدین؟ بهترین وبلاگهای منتخب شما در نیمه اول سال ۹۱   رتبه نام وبلاگ نام نویسنده تعداد آراء 1 خاطرات من سپی 755 2 خاطرات یک عاقد 1عاقد 566 3 خاطرات یک پزشک آرش 551 4 خوشبختی زیر پوست من نازنین 536 5 میثمک میثم 309 6 شیطنت های زنی که من باشم خانم فانتزی 191 7 آویسا کوچولو مامان پاتمه ...
8 مهر 1391

اولین تجربه مهدکودک

به دلیل غلیان !! احساسات شدید !!! مادرانه !!!!  این پست رو از زبون مامانم بخونین. سلام دوستان. الان که دارم این پست رو مینویسم  آویسا رفته مهد و یه جورایی حس میکنم قلبم سر جاش نیست!!! بذارید از اول براتون تعریف کنم. 29 شهریور به همراه آویسا راهی جشن افتتاحیه مهد شدیم. آویسا برای رفتن به مهد خیلی خیلی ذوق زده بود و هر دقیقه میپرسید پس کی میریم! وقتی خانم مدیر از بچه ها خواست برای بازی به حیاط برن تا ایشون با مامان ها صحبت کنند آویسا زود از جا پرید و دنبال بچه ها رفت. بعد از شنیدن حرف های مدیران مهد و گرفتن برنامه تغذیه از مهد خارج شدیم. آویسا توی حیاط حسابی بازی کرد و یکی ...
2 مهر 1391

شیمی دان کوچک + گل های آفتابی

سلام اول پستمون باید یه تشکر حسسسسابی از همه دوستای خوبی که در مورد مهد رفتن نظر دادن بکنیم. دل مامان رو حسسسابی قرص کردین و دیگه بابت اینکه نکنه تصمیم اشتباهی گرفته باشن سر دلش نمیزنه. 29 شهریور میریم واسه جشن افتتاحیه و حتما با عکس میایم پیشتون. چند شب پیش بابایی بهم گفت آویسا میخوای فردا با من بیای سر کار؟ و من هم از خدا خواسته قبول کردم. موقع خواب زودتر از همیشه کارهای قبل از خوابم رو انجام دادم و گفتم باید خوب بخوابم تا صبح سر حال باشم برم دانشگاه. صبح مامان منو حاضر کرد و با بابایی راهی شدیم. دختر خوبی بودم فقط یه کم از همکارای بابایی خجالت کشیدم و غریبی کردم. ولی توی آزمایشگاه خیلی خیلی خو...
26 شهريور 1391