روز کودک؟؟؟؟ کی؟؟؟ کجا؟؟؟
سلام دوست جونیااا
روز کودک اومد و رفت و وبلاگ ما خبری نشد ها!!!!
چند بار شده تا حالا وقتی مامان خیلی گرفتاره میگم کاش ما نی نی کوچولو نداشتیم!
ولی زود پشیمون میشم!
آوش رو فشارش میدم و براش شعر میخونم! همین دیروز واسش خودم:
آوش کوچولو وروجک
غنچه ناز و کوچک!
واسه همین به مامان دعوا نمیکنم که این ماه اصلا ماهگرد تولدم رو یادش نبود!!!
و دعوا هم نمیکنم که روز کودک برام آپ نکرد!
بزرگواریم دیگه!!! چه کنیم!
به جاش توی مهد برامون جشن گرفتن. یا به قول من برامون عید گرفتن! کلی بهم خوش گذشت و به همه بچه ها یه هدیه دادن. من خیلی خوشحال بودم و واسه اینکه مامان رو تو خوشحالیم سهیم کنم کادوم رو اونجا باز نکردم آوردم خونه تا با مامانی باز کنیم.
اینم عکس های من توی روز کودک:
چند روز پیش توی مهد جلسه مشاوره برای مامان ها بود. یه برگه بهمون دادن که روش نوشته بود راس ساعت 3 مامان ها بدون بچه ها برن مهد. مامان میگه اولا که خیلی از مامان ها تازه ساعت 4 میومدن!!! و تازه چند نفر هم بچه ها رو همراه برده بودن!!! آخه این یعنی چییییی؟؟؟
بی خیال!!
مامان میگه اونجا که مامان ها مشکلاتی که با بچه هاشون دارن رو مطرح میکردن تااازه فهمیده چه جواهری توی خونه داره!! جواهری در قصر رو یادتونه؟ یانگوم؟ من آویساشونم!!!
آره دیگه بعدش هم خاله کلی ازم تعریف کرده و به مامان گفته آویسا خیلی دختر خوب و باهوش و حرف گوش کنیه و خلاصه مامانم رو ابرا قدم میذاشت و اومد خونه!!!
اینم عکس من و ممد که جلوی در منتظر سرویس مهد هستیم.
و مامان میگه عاشق حس مادرانه ایه که توی این عکس موج میزنه:
دیروز مامان و بابا داشتن با هم صحبت میکردن بابایی گفت یه روز آویسا عروس میشه و میره
مامانم گفت من خیلی دلم میگیره
بابا هم گفت آره منم غصه میخورم!
منم گفتم: من به شوهرم میگم یه خونه نزدیک مامانم اینا بخر!!!
وقتی آویسا نی نی میشود!!!
اینم عکس بازی دبرنا که به بهانه روز کودک برام خریدن. 3 تایی با مامان و بابا بازی میکنیم خیلی کیف داره.