جایزه های من
سلام
یه چیزایی رو مامان یادش رفته بود بنویسه.
هفته اول که رفتم مهد یه روز تو مهد برام یه جایزه اومد!
خاله بهمون گفته بودن بچه هایی که خوب باشن و حرف گوش کن باشن براشون جایزه میاد تو مهد!! حالا از کجا الله اعلم!!
مامان میگه شاید فرشته ها که کارهای خوب بچه ها رو میبینن براشون میارن!
خلاصه واسه منم جایزه اومد اونم یه ساعت مچی که همیشه آرزوشو داشتم با همون رنگ دلخواهم یعنی صورتی پررنگ!
عجب فرشته های با هوشی هستن ها!!!
اینم عکس من و ساعتم که صبح قبل از مهد گرفته شد.
چون خیلی خیلی دوستان بهم لطف داشتن و گفتن صبح ها عکس بگیر و ما هم نظر مخاطبامون برامون خیلیییی مهمه، امروز این عکس ها رو واسه شما گرفتم.
چشمامم اصلا پف نداره!
اینجا هم ناراحتم که سربیس اومده!!!
خوب و هفته پیش فرشته ها دوباره برام جایزه آوردن مهد
ببینین:
مامان میگه شیفته اینه که من جایزه ام رو باز نمیکنم و میارم خونه باز میکنم! چه جوری طاقت میارم؟؟ به مامان گفتم دلم میخواست تو هم با من بازش کنی و خوششحال بشییی.
اینم جایزه ام یه سری کتاب با عنوان میتوانم بسازم کلی کاردستی های باحال توش هست جالبه برای بچه های بالای 3 سال بخرین حتما.
اینم من و چند تا کاردستی هام:
دیروز مامان به حرفم گوش نمیداد بهش گفتم: مامان جون تو رو به دینا نیاوردن که منو اذیت کنی و به حرف هام گوش نکنی ها!!!
چند روز پیش هم مامان حوصله نداشت و تا شب چند بار باهام عصبانی حرف زد شب که شد بهش گفتم: تو چرا انقدر امروز با من خشمیان بودی؟!!!
و آمما ممنونیم که انقدر راجع به بازی های من و مامان ابراز لطف کرده بودین. مامانم الان شدیدا احساس خود مشاور بینی بهش دست داده!!!
تو رو خدا انقدر تحویلش نگیرین فکر کرده خبریه!!
ادامه مطلب یه سری توضیح و بازی از زبون مامان هست هر کی دوست داره بخونه.
فکر نکنین که تو خونه ما یه دختر کوچولو هست که همه چیزش رویاییه!!
فکر نکنین که این آویسا خانم ما هیچ وقت هیچ مشکلی با ما نداره!!
میدونین من و آویسا و باباش هم مثل همه بچه های این سنی خیلی با هم کشمکش داریم! به نظر من مهم طرز نگاه آدم ها به رفتار بچه هاس!
یادمه قبلا که خیلی غر میزدم و گلایه میکردم گاهی به مامانم میگفتم نمیدونم این بچه چرا اینجوری میکنه!
و مامانم همیشه بهم میگفتند: خودت داری جواب خودت رو میدی!! میگی بچه! خوب چون بچه است این کارها رو میکنه!
کاشکی بچگی های خودمون رو بیشتر به خاطر میاوردیم!! لجبازی هامون رو! بی نظمی هامون رو حرص دادن هامون رو!!
من که خداییش بچه اینجوری بودم!
آره دیگه خلاصه آویسا هم مثل هر بچه ای به هم ریزی و شلخته بازی داره! نامرتب کاری داره! نق میزنه! خودشو لوس میکنه!
من قبلا همش باهاش میجنگیدم!! سر هر کاری میخواستم هر جور شده با ملاطفت یا با زور یا با دعوا حرف خودم رو بهش بقبولونم ولی بعد از یه مدت به یه کلمه جادویی رسیدم به اسم بازی!
باور کنین این کلمه بچه رو جادو میکنه! اگه بتونین هر چیزی رو تو قالب بازی به بچه بگین حتما بهتر عمل میکنه!
یه مثال میزنم:
مامان: آویسا برو جیش کن!
آویسا:ندارم (در حالی که داره و رو پاهاش بند نیست!)
- داری! برو عزیزم وگرنه دیر میشه!
- نه ندارم
10 مین بعد بچه دیگه اصلا نمیتونه راه بره ولی مقاومت میکنه!
20 مین بعد ... مامان: .......... آویسا:
30 مین بعد .... مامان: .......... آویسا:
باور کنین گاهی دیوونه میشم انقدر بهش میگم برو جیش کن!
ولی الان اینو یاد گرفتم!: آویسا قطار بازی بدو بیا پشتمو بگیر
دو دو چی چی دو دو چی چی (میبرمش جلو در دستشویی ) هووووو اینجا ایستگاه پیاده شو! برو جیش کن زود برگرد وگرنه قطار حرکت میکنه!!
به همین راحتی! هیچی هم حرص و جوش نداره!
(این رو از توی یکی از کتاب داستان های خودش یاد گرفتم)
آره خواهر های من!
سرتون رو درد نیارم اگه بتونین هر چیزی رو تو قالب یه بازی ساده جا بدین اون وقت معجزه رو میبینین!
حالا یه بازی ابداعی مامان پاتمه برای مرتب کردن اتاق
واسه ما جواب میده شدییییییید!!
اول بگم فرض اول اینه که اشکال نداره بچه اتاقشو نامرتب کنه!! اتاق خودشه دیگه! حریمشه! دوس داره به هم بریزه! اگه اسباب بازی ها رو نریزه وسط و باهاش بازی نکنه پس به چه درد میخوره؟؟
خوب الان اتاق نامرتبه و آویسا زیر بار مرتب کردنش نمیره! میذارم استراحتش رو بکنه غذاشو بخوره سیر باشه و خوابشم نیاد بعد میگم بیا بازی (چی سر جاش نیست) رو انجام بدیم.
اول من میرم اتاقو میبینم چه چیزهایی توش ریخته! هر چیزی کف اتاقه به ذهن میسپرم و میرم بیرون
بعد اسم یه وسیله که کف اتاق افتاده رو میگم
مثلا میگم: عروسک باربی سر جاش نیست
بعد تا 5 شماره میشمرم و برمیگردم توی اتاق اگه عروسک سر جاش باشه آویسا برنده اس و اگه سر جاش نباشه من برندم!
با جیغ و داد و بالا پایین پریدن بهش نشون میدم که برنده شدنم خیلی مهمه!
اینجوری تحریک میشه تا اون برنده بشه!
میرم بیرون و اسم یه وسیله دیگه رو میگم! و باز تا 5 میشمرم
آویسا مثل فرفره وسیله رو برمیداره میذاره سر جاش!
کلی هم میخندیم! تازه بازی حافظه برای خودمونم هست!!
خوب درسته که خودمم در کل بازی درگیر هستم و نمیتونم بذارم برم به کارهای خودم برسم ولی خداییش تو این سن انتظار زیادیه که از بچه بخوایم تنهایی مرتب کنه اتاق رو. اینم بگم قبلا همیشه با بازی اتاقش مرتب میشد ولی الان گاهی اوقات میگم ببینم من آشپزخونه رو زودتر تمیز مبکنم یا تو اتاقت رو زودتر مرتب میکنی و خودش میره خیلی قشنگ تا جایی که از یه بچه 4 ساله بر میاد همه جای اتاقش رو مرتب میکنه!
اوووففففف چقدر حرف زدم ببخشید! میدونم خیلی از دوستای گلم که اینجا میان خییییلی خییلی بیشتر از من به مسائل تربیتی وارد هستند و اصلا قصد جسارت ندارم فقط چون شما بهم لطف کردین خواستم تجربیاتم رو درمیون بذارم.
من تا حد زیادی یاد گرفتم که با بچه بچگی کنم البته گاهی هم از کوره در میرم! ولی خیلی راحت تر از قبل با آویسا کنار میایم!