ما برنده هستیم
سلام دوستای خوب و مهربونم.
نتیجه مسابقه رو دیدین؟
بهترین وبلاگهای منتخب شما در نیمه اول سال ۹۱
رتبه |
نام وبلاگ |
نام نویسنده |
تعداد آراء |
1 |
خاطرات من |
سپی |
755 |
2 |
خاطرات یک عاقد |
1عاقد |
566 |
3 |
خاطرات یک پزشک |
آرش |
551 |
4 |
خوشبختی زیر پوست من |
نازنین |
536 |
5 |
میثمک |
میثم |
309 |
6 |
شیطنت های زنی که من باشم |
خانم فانتزی |
191 |
7 |
آویسا کوچولو |
مامان پاتمه |
188 |
8 |
خاله آذر |
پزشک عمومی |
147 |
9 |
سوته دلان |
بهمن |
141 |
10 |
کافه کافکا |
کافه چی |
131 |
11 |
همه شب تا دم صبح |
راضیه |
124 |
12 |
خوشبختیهای یک زوج شیعه |
ستاره |
118 |
13 |
سکوت |
سکوت |
112 |
14 |
گاگول |
گاگول |
108 |
15 |
توت فرنگی |
حسن |
81 |
16 |
اضافه کاریهای یک خودکار قرمز بیرنگ |
پویا |
63 |
17 |
منو پک میزنی آروم |
هومن |
55 |
18 |
خاطرات یک تبعیدی |
آرش |
50 |
19 |
طلیعه خوشبختی |
الهام |
48 |
ضمن تبریک به 3 وبلاگ برتر بابت مقامشون . ایشالا جایزه اش نوش جونشون باشه.
باید بگم که درسته توی این جدول ما نفر هفتم هستیم
ولی برنده هستیم!
چرا؟
به خاطر اینکه فهمیدیم چقدر دوستای قدیمیمون مهربون هستند و چقدر به ما لطف دارن
به خاطر اینکه این همه دوست جدید پیدا کردیم
به خاطر اینکه دوستای خاموش مهربونمون از خاموشی در اومدن و بهمون رای دادن
به خاطر اینکه بین این همه وبلاگ خوب ما جزو 19 تای اول انتخاب شده بودیم و در جمع این وبلاگ های برتر بودیم.
از 188 نفری که به ما رای دادن همین جا تشکر میکنیم و امیدواریم که همیشه و همه جا برتر و موفق باشن
از عمو میثم عزیز هم بابت این همه زحمت که برای مسابقه کشید تشکر میکنیم و یه خسته نباشید حسسسابی بهش میگیم.
انشاالله تو سری بعد مسابقه بامزه ترین نی نی ها هممون دسته جمعی میریم و شرکت میکنیم
خوب از بحث شیرین مسابقه بگذریم و برسیم به احوالات این روزهای آویسا.
انقدر تو مهد بهم خوشششش میگذره که نگو! خیلی دوست دارم برم مهد و هر روز با شور و شوق از خواب بیدار میشم!
البته پنج شنبه گذشته هم سرمایی نوش جان کردم!!! و چند روزی مریض بودم! شنبه هم استراحت کردم و مهد نرفتم ولی الان خیلی بهترم.
من کلا وقتی سرما میخورم بعد از خوب شدنم هم تا مدت ها سرفه میکنم! و این به دلیل حساس بودن تارهای صوتیمه که گویا از مامانم به ارث بردم!
این مامانی هم چیز به درد بخور نداشته به ما ارث بده ها!!
وقتی از مهد میام اصلا خوشم نمیاد در مورد مهد و کارهایی که کردیم چیزی تعریف کنم! و مامان که روزهای اول ازم میپرسید و میدید من جواب سر بالا میدم دیگه چیزی نمیپرسه!!! و براش اصلا روشن نیست که ما دقیقا تو مهد چیکار میکنیم!!
البته هر از گاهی یه هو یه شعر جدید براش میخونم و اون میفهمه که این رو تو مهد یاد گرفتم!
اثرات مثبت مهد توی همین مدت کوتاه خودشو نشون داده و بهترینش از نظر مامان اینه که خیلی کم تلویزیون نگاه میکنم، دیگه نمیگم حوصلم سر رفته و یکی بیاد باهام بازی کنه! روابط اجتماعیم هم تا حد قابل توجهی بهتر شده.
انشالله اثرات مثبت مستدام باشن!!!
چند روز پیش برای رفتن به مهد حاضر شدم مامان گفت: آویسا کیفتو بنداز رو دوشت تا بری.
من زدم زیر خنده و گفتم مگه من حمومم که دوش داشته باشم!!!
حالا نخند و کی بخند!!!
فرداش موقع رفتن به مهد گفتم مامان بیا یه بار دیگه بگو کیفت رو بنداز رو دوشت یه کم بخندیم!!!!
خلاصه حسسابی مامان رو دست انداختم!
یه بار هم گفتم: مامان من دیگه بزرگ شدم میرم مهد دوروز دیگه هم میرم دانشگاه!!!
یکی دو روز پیش هم قبل از مهد اینجوری رو مبل خوابیده بودم
گفتم مامان به نظرت قشنگ خوابیدم؟
مامان: بله عزیزم خیلی قشنگ خوابیدی.
پس بدو دوربین رو بیار یه عکس ازم بگیر!
دیروز مامان رفت خونه مامان جون شیرین و با کمک مامان جون و خاله جون برام آش پشت پا پختند.
اینم عکسش
جای شما خالی
مامان گفت آویسا میدونی آش پشت پا یعنی چی؟
و من گفتم: بله میدونم، یعنی اینکه پشت پامون آشی شده!!!
باز هم از همه دوستای خوبم تشکر میکنم.
دوستتون داریم یه عالمههههههه