آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا کوچولو

ما برنده هستیم

1391/7/8 13:12
نویسنده : مامان پاتمه
225 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوب و مهربونم.قلب

نتیجه مسابقه رو دیدین؟از خود راضی

بهترین وبلاگهای منتخب شما در نیمه اول سال ۹۱ 

رتبه

نام وبلاگ

نام نویسنده

تعداد آراء

1

خاطرات من

سپی

755

2

خاطرات یک عاقد

1عاقد

566

3

خاطرات یک پزشک

آرش

551

4

خوشبختی زیر پوست من

نازنین

536

5

میثمک

میثم

309

6

شیطنت های زنی که من باشم

خانم فانتزی

191

7

آویسا کوچولو

مامان پاتمه

188

8

خاله آذر

پزشک عمومی

147

9

سوته دلان

بهمن

141

10

کافه کافکا

کافه چی

131

11

همه شب تا دم صبح

راضیه

124

12

خوشبختی‌های یک زوج شیعه

ستاره

118

13

سکوت

سکوت

112

14

گاگول

گاگول

108

15

توت فرنگی

حسن

81

16

اضافه کاریهای یک خودکار قرمز بیرنگ

پویا

63

17

منو پک میزنی آروم

هومن

55

18

خاطرات یک تبعیدی

آرش

50

19

طلیعه خوشبختی

الهام

48

ضمن تبریک به 3 وبلاگ برتر بابت مقامشون گاوچران. ایشالا جایزه اش نوش جونشون باشه.چشمک

باید بگم که درسته توی این جدول ما نفر هفتم هستیم

ولی برنده هستیم!از خود راضی

چرا؟سوال

به خاطر اینکه فهمیدیم چقدر دوستای قدیمیمونقلب مهربون  هستند و چقدر به ما لطف دارن

به خاطر اینکه این همه دوست جدیدقلب پیدا کردیم

به خاطر اینکه دوستای خاموشقلب مهربونمون از خاموشی در اومدن و بهمون رای دادن

به خاطر اینکه بین این همه وبلاگ خوب ما جزو 19 تای اول انتخاب شده بودیم و در جمع این وبلاگ های برتر بودیم.تشویق

 

از 188 نفری که به ما رای دادن همین جا تشکر میکنیمبغل و امیدواریم که همیشه و همه جا برتر و موفق باشنقلب

از عمو میثم عزیز هم بابت این همه زحمت که برای مسابقه کشید تشکر میکنیم و یه خسته نباشید حسسسابی بهش میگیم.تشویق

انشاالله تو سری بعد مسابقه بامزه ترین نی نی ها هممون دسته جمعی میریم و شرکت میکنیمچشمک

خوب از بحث شیرین مسابقه بگذریم و برسیم به احوالات این روزهای آویسا.از خود راضی

انقدر تو مهد بهم خوشششش میگذره که نگو! خیلی دوست دارم برم مهد و هر روز با شور و شوق از خواب بیدار میشم! بغل

البته پنج شنبه گذشته هم سرمایی نوش جان کردم!!! نگرانو چند روزی مریض بودم! شنبه هم استراحت کردم و مهد نرفتم ولی الان خیلی بهترم.لبخند

من کلا وقتی سرما میخورم بعد از خوب شدنم هم تا مدت ها سرفه میکنم!آخ و این به دلیل حساس بودن تارهای صوتیمه که گویا از مامانم به ارث بردم! ابرو

این مامانی هم چیز به درد بخور نداشته به ما ارث بده ها!! چشمک

وقتی از مهد میام اصلا خوشم نمیاد در مورد مهد و کارهایی که کردیم چیزی تعریف کنم!ابرو و مامان که روزهای اول ازم میپرسید و میدید من جواب سر بالا میدم دیگه چیزی نمیپرسه!!!نیشخند و براش اصلا روشن نیست که ما دقیقا تو مهد چیکار میکنیم!! نیشخند

البته هر از گاهی یه هو یه شعر جدید براش میخونم و اون میفهمه که این رو تو مهد یاد گرفتم!زبان

اثرات مثبت مهد توی همین مدت کوتاه خودشو نشون داده و بهترینش از نظر مامان اینه که خیلی کم تلویزیون نگاه میکنم،تشویق دیگه نمیگم حوصلم سر رفته و یکی بیاد باهام بازی کنه!اوه روابط اجتماعیم هم تا حد قابل توجهی بهتر شده.از خود راضی

انشالله اثرات مثبت مستدام باشن!!!نیشخند

چند روز پیش برای رفتن به مهد حاضر شدم مامان گفت: آویسا کیفتو بنداز رو دوشت تا بری.

من زدم زیر خندهخنده و گفتم مگه من حمومم که دوش داشته باشم!!!

حالا نخند و کی بخند!!! قهقهه

فرداش موقع رفتن به مهد گفتم مامان بیا یه بار دیگه بگو کیفت رو بنداز رو دوشت یه کم بخندیم!!!!خنده

خلاصه حسسابی مامان رو دست انداختم!نیشخند

یه بار هم گفتم: مامان من دیگه بزرگ شدم میرم مهد دوروز دیگه هم میرم دانشگاه!!!عینک

یکی دو روز پیش هم قبل از مهد اینجوری رو مبل خوابیده بودم

 

گفتم مامان به نظرت قشنگ خوابیدم؟از خود راضی

مامان: بله عزیزم خیلی قشنگ خوابیدی.بغل

پس بدو دوربین رو بیار یه عکس ازم بگیر!نیشخند

دیروز مامان رفت خونه مامان جون شیرین و با کمک مامان جون و خاله جون برام آش پشت پا پختند.تشویق

اینم عکسش

جای شما خالیقلب

 

مامان گفت آویسا میدونی آش پشت پا یعنی چی؟

و من گفتم: بله میدونم، یعنی اینکه پشت پامون آشی شده!!!یول

 

باز هم از همه دوستای خوبم تشکر میکنم.بغلقلب

دوستتون داریم یه عالمهههههههقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)