آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آویسا کوچولو

کارگاه شیرینی پزی آویسا و مامان پاتمه

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه یازدهم این ماه من 45 ماهه شدم و مامان نتونست بیاد وبلاگم رو آپ کنه. از ماه 13 تولدم بود که مامان شروع کرد به کیک پختن ماهانه واسه من. چون از اون موقع میتونستم کیک بخورم و عاشق کیک های خونگی مامان هستم. این ماه مامان دلش میخواست یه کار دیگه ای برام بکنه واسه همین تصمیم گرفت یه مدل بیسکوئیت ساده که من خیلی دوست دارم رو با کمک خودم درست کنه. اینجوری هم کلی تفریح میکردیم و هم من بیسکوئیتی که دوست دارم رو میخوردم. دستور بیسکوئیت رو همراه با عکس براتون میذارم. دوست داشتین شما هم درست کنین. من که عاشقشونم. 250 گرم آرد و 100 گرم پودر قند و یه ذره نمک رو با هم خوب مخلوط میکنیم. 150 ...
20 شهريور 1391

دوچرخه

سلام سلام صد تا سلام. مدتی بود که خیلی دلم یه دوچرخه میخواست. یه دونه سه چرخه داشتم ولی دیگه دوستش نداشتم و مدام اصرار میکردم برام دوچرخه بخرین. تا اینکه یه جدول دیگه برام به دیوار زدن و قرار شد جایزه این جدول کارهای خوب یه دوچرخه باشه. و چند روز پیش که من خونه مامان جون شیرین موندم و مامان و بابا برای انجام کارهاشون رفتن بیرون منو با یه دوچرخه خوشگل غافلگیر کردن. انقدر ذوق داشتم و خوشحال بودم که مامان و بابا دلشون نیومد بازی با دوچرخه رو به یه روز دیگه توی پارک موکول کنند واسه همین یکی دو روزی دوچرخه خوشگلم توی خونه بود و با جمع کردن فرش های کف هال یه پیست دوچرخه سواری واسه من درست شده بود! تا اینکه پریروز با با...
9 شهريور 1391

عید فطر مبارک

سلام دوستای خوووووب و گلم. نماز روزه هاتون قبول. عیدتون مبارکککک. دلم واسه همتون یه دنیا تنگیده بود. قبل از هر چیز تولد فرشته کوچولوی خاله نازنین هانیه خوشگلم رو تبریک میگیم. خاله نازنین دوستت دارم امیدوارم هانیه جون شادی هاتون رو چندین برابر کنه. ببخشید که ما باز هم کم پیدا شدیم! تنبلی های مامان یه طرف چند روزی نتمون قطع بود و مزید بر علت شد دیگه!  بابایی  امسال به لطف رئیس جدید دانشگاه 10 روز تعطیلات داشت که دیروز تموم شد و این 10 روز خونه بودن بابایی حسابی مامان رو خوشحال کرد و  از بیحوصلی کمی بیرون اومد. رابطه من و آوش خیلی خیلی خوبه. من همچین با احساس قربون صدقش میرم که مامان ذوق میکنه!...
5 شهريور 1391

من اینجااااااااام.

سلااااااااااااااااااااااااااااااام من اومدممممم وای که چقدر ذوق زده میشیم وقتی میبینیم در نبود ما دوستای خوبم انقدر به فکرمون هستن. خیلیییییی دوستون داریم. ممنون که تولد 44 ماهگی من هم یادتون بود و تبریک گفتین. خاله نازنین  همچین مامان رو تهدید کرد که دیگه مامان جرات نکرد آپ وبلاگ رو به تعویق بندازه! راسیاتش!! اینجا همه چیز درهمه !! مامان میگه وقتی یه عضو جدید اضافه میشه یه مقدار طول میکشه تا خانواده با این تغییر کنار بیاد و دوباره همه چی روی روال قبل بیفته. این روزها همه با دیدن مامان اول از رابطه من و آوش میپرسن و اینکه ما با هم کنار میایم یا نه! شاید برای شما هم سوال شده باشه. من آوش رو خیل...
16 مرداد 1391

یک پست تاریخ گذشته (جشن آب پاشونک)

سلام دوستای خوبم. امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام به کامتون باشه. مامان کم کم داره خوب میشه. البته هنوز نتونسته منو بغل کنه و راه بره!! راستش این شده دغدغه من! بهش میگم کاش بخیه هات خوبه خوب بشه تا بتونی منو بغل کنی و راه بری و البته میدونم که خود مامان بیشتر از من دلش میخواد بغلم کنه و دور خودش بچرخه. من حسابی هوای مامان و آوش رو دارم. و مامان روزی صد بار خدا رو شکر میکنه که من انقدر تو نگهداری از بچه بهش کمک میدم. خوب بریم سراغ این پست تاریخ گذشته. روز اول تیر ماه طبق آیین گذشتگان و نیاکان ما یه جشن برگذار میشده به نام جشن آب پاشونک که البته امروزه تقریبا فراموش شده. چون مامان و بابای من خیلی از این ...
17 تير 1391

آویسای 3 سال و هفت ماهه و داداشی هفت روزه!

سلام سلام هزار تا سلام به همه دوست های خوب و مهربون و دوست داشتنی خودم. ببخشید که من انقدر دیر میام و دوستای خوبم رو منتظر گذاشتم! ولی خوب عذر مامان موجه بوده و این چند روزه زیاد نمیتونست پای کامی بشینه! ولی نظرات رو اومد خوند و چشماش از محبت شما اکشی شده بود. از همه شما دوستای مهربون که اینجا جویای حالمون بودین و دوستای گلی که اس ام اس دادین و تماس تلفنی گرفتین واقعا ممنونیم. خیلی دوستتون داریم. دیروز 11 تیر ماه تولد 3 سال و هفت ماهگی من و همین طور 7 روزگی داداش کوچولوم بود. من مامان رو میبخشم که نتونست برام کیک بپزه! من خیلی از حضور داداشم توی خونه خوشحالم تو همین چند روزه کلی به مامان تو نگهداریش کمک دادم و مثل همیشه ...
11 تير 1391

خبر خوش (داداش کوچولوم به دینا اومد)

سلام دوست جونای خوبم.یه خبر خوش براتون دارم. آخ جونم جون بالاخره داداشی نازم به دینا اومد. الان حدود یک ساعتی هست که از پیش داداش کوچولو و مامان پاتمه برگشتم.خدا را شکر حال هر دوشون خوبه وسالم هستند.البته مامان پاتمه به خاطر بخیه هاش یه کمی درد داره و باید امشبو با داداشی تو بیمارستان بمونه .از همه شما که برامون دعا کردید ممنونیم. از خاله نازنین هم به خاطر تماس تلفنی خیلی خیلی ممنونیم. اینم چندتا عکس  تک نفره از داداش آ (این شکلک آخریه از طرف مامان پاتمه بود.):             ...
5 تير 1391