آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آویسا کوچولو

کاریکاتور من!!!

سلام دوستای گلم حالتون خوبه؟ باز مدتی نبودیم و الانم عکس نداریم!! قول میدیم به زودی با کلی عکس جبران کنیم. خوب الان اومدم یه خبری بدم و برم! مسابقه وبلاگ میثمک و جایزه اون رو یادتونه؟ آوش دوم شد و قرار شد کاریکاتورش رو بکشندو مامان و بابای من از این جایزه خیلی خوششون اومد و تصمیم گرفتند که یک کاریکاتور هم از من کشیده بشه. البته با پرداخت هزینه اش! اینم کاریکاتور من:   نظر شما چیه؟ به من شبیهه؟   پی نبشت: لطفا در صورت داشتن هر گونه سوال در مورد کاریکاتور ،نحوه ارسال، قیمت و این جور مسایل به این آدرس مراجعه کنین. ممنونم ...
6 بهمن 1391

صرفا جهت اعلام وجود

سلام دوستای خوبم ما هستیم!! حالمون هم خدا رو شکر خوبه بابا حاجی رفته بودن واسه عمل قلب مامانم دست و دلش به هیچ کاری نمیرفت! الان خدا رو شکر باباحاجی خیلی خوبن منتقل شدن به بخش ولی باید چند روز دیگه بیمارستان بمونن. مامان امروز رفت باباییشو دید و الان یه کم خیالش راحت شده. دعا یادتون نره لطفا.   یه چند تا مطلب مامانی یادش اومده بنویسه!!!!! چند تا کلمه هست که من هنوز اشتباه تلفظ میکنم!! چند شب پیش ماشین رو به روی یه عکاسی پارک شده بود من زل زده بودم به شیشه عکاسی روش عکس یه دوربین بود که لنز دوربین رو مستطیل کشیده بودند!! من به مامان گفتم این عکس دوربینه؟ -بله عزیزم - چرا جلوش مستطی...
29 دی 1391

دَدَرنامه 5 (قشم)

سلااااااااااااام دوستای ناز و مهربونم چقددددر دلم برای همه شما تنگ شده بود. ولی الان با دست پر و کلی عکس اومدم پیشتون. پنج شنبه وسایل سفر رو جمع کردیم وای که من چقدر ذوق زده بودم و همه وسایل رو خودم بردم توی چمدون گذاشتم. مامان گفت صبح زود وقتی من خوابم حرکت میکنیم و  بابایی منو توی خواب میبره توی ماشین. صبح روز جمعه ساعت 5 بابایی منو بغل کرد تا به خیال خودشون همین جور که خوابم ببره توی ماشین تا حداقل یکی دوساعت از مسیر خواب باشم ولی تو بغل بابا همین که خواست از در بره بیرون گفتم صبح به خیر بابا!! ت...
21 دی 1391

یلدا + تولد امیر

سلام دوستان میدونین ما داریم تو خونمون با ویروس سرماخوردگی دستش ده بازی میکنیم!!! هی پاسش میدیم به همدیگه!! احتمالا تا آخر زمستون خونه ما میمونه!!! الان پیش مامانیه!! دوروز بود همش ماسک میزد تا ویروس رو به بقیه نده!! تا ببینیم چی میشه!!! امسال پنجمین یلدا بود که من تجربه میکردم هر سال که میگذره معنی این جور مراسم رو بهتر درک میکنم. امسال هم توی مهد جشن گرفتیم و هم دوبار خونه مامان بزرگ هام. خونه مامان جون شیرین من و علی و زهرا و هادی کلی شیطونی کردیم و خوش گذروندیم یه سینی پر از میوه گذاشتیم روی کرسی دورش نشستیم عکس گرفتیم میوه خوردیم و گفتیم و خندیدیم! البته ما بچه ها بیشتر شیطونی کردیم! ...
9 دی 1391

خداحافظ پاییز 91

سلام دوستای خوبم  ببخشید اگه دیروز با اون پستمون ناراحتتون کردیم. ولی باید قبول کنیم که تو نزدیکی ما کسایی هستند که دارند هر شب و روزشون رو با رنج طی میکنند و اگه بتونیم نباید کمکمون رو ازشون دریغ کنیم. خوب بگذریم. میبینم که مامانم اینجا خیلی طرفدار داره!!! و خیلی استقبال شد از اینکه من همیشه با حرف هام بهش ضد حال میزنم!!    واسه همین یه نمونه دیگه اش رو براتون تعریف میکنم!! چند روز پیش مامان در مورد موضوعی منو دعوا کرد! یه کم که برام حرف زد بعدش من گفتم: چقدردعوام میکنی؟؟!!   مامان انگار اخلاق خوبت هم با موهای بلندت بود از وقتی موهاتو کوتاه کر...
28 آذر 1391

صبا کوچولوی بیمار

سلام قرار بود با عکس ها و خبرهای جدید آویسا آپ بشیم ولی امروز تو وبلاگ یکی از دوستای خوبم مطلبی خودندم که خیلی ناراحتم کرد. دختر کوچولویی که بیماره و برای تامین هزینه های درمانش به کمک احتیاج داره. اشک من رو که در آورد. این پست رو برای اطلاع رسانی دوستان گذاشتم اگر توانایی کمک مالی دارین حتما به آدرس زیر سر بزنین www.sabayepedar.net   اینم یه لینک دیگه http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1376448   به شکرانه سلامت بچه هامون بیاین بهش کمک کنیم.     ...
27 آذر 1391

خاطرات معوقه

سلام دوستای گل و خوب من. وااااااااای که چقدر ازتون ممنونیم به خاطر این همه تعریف از تولدم. اووووو چقدر از کیک مامان تعریف کرده بودین مامانم کلی ذوق زده شد!! البته بابام در این مورد خیلی ذوق زده تره!!! میگه من دیگه هیچ وقت کیک نمیخرم و واسه همه مناسبت ها مامان باید کیک بپزه!! البته به جز تولد مامان که  بابا گفته روم نمیشه اونو به خودش بگم بپزه!! خلاصه که یه دنیاااااا ممنونیم یه سری خاطراتم ماله قبل از عاشورا و تاسوعا ست که به دلیل برخورد به این روزها و همین طور برخورد به فینال مسابقه و بعدشم برخورد به تولدم جاموند و اینجا ثبت نشد ...
22 آذر 1391