آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آویسا کوچولو

از همه جا

1389/7/29 14:58
نویسنده : مامان پاتمه
219 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام.

حالتون خوبه؟ من که خوبه خوبم و همش در حال افزودن به اندوخته دانستنی هام هستم اونم از طریق تجربه هر چیزی که فکرش رو بکنین.

چند روز پیش مامانی منو با سه چرخه برد خونه مامان جون شیرین. که این عمل توسط مامانی که از پیاده روی به شدت بیزاره واقعا اقدامی متهورانه بود!!

اینم یه عکس از این اقدام تاریخی!

و من خونه مامان جون حسابی آب بازی کردم . چون هوا داره کم کم سرد میشه مامان اجازه داد برای بار آخر توی تابستون امسال  یه دل سیر بازی کنم.

امروز صبح خاله فهیمه دوست جون مامان اومد خونمون. و من با نی نی خوشگلش ابوستَل (ابوالفضل) حسابی بازی کردم. و البته یه کم هم سرش داد زدم!! آخه دلم می خواست اونم مثل من بتونه خیلی کارا انجام بده نمیدونستم که اون یک سال از من کوچیکتره و هنوز نمیتونه اندازه من شیطونی کنه.

اینجا دارم بوسش می کنم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

مامانی یه کم به خاله کمک کرد تا برای ابوستَل جون ببلاگ درست کنن. حالا دیگه ابوستل هم می تونه از ثبت خاطراتش لذت ببره. اینم آدرس ببلاگش که البته یه کم مونده تا سر و سامون پیدا کنه.

بختی خاله فهیمه می خواست بره کلی گریه کردم و میخواستم برم خونه ابوستَل اینا.

اینم شیوه تلوزیون دیدن من!

من دیگه به راحتی چند تا جمله رو کنار هم می چینم و صحبت می کنم. مثلا دیروز رفتم لب پله ها ایستادم و داشتم برای خودم میگفتم: جلو نریا! می افتی سرت میشکنه. مثه نرگس، افتاد زمین سرش شکست، گریه ترد.

و نا گهان مامانی از عقب بغلم کرد و ماچ مالیم کرد!!

 و وقتی مامان می گه: توپولو ام توپولو          می گم: صواَتم مثه هولو

و خبر دیگه اینکه مامان بابا خیلی نگران بودند که من شیر رو با شیشه پستونک می خوردم و فکر می کردن از شیشه گرفتن من هم حتما مثل از شیر گرفتنم سخته! چند شب پیش وقتی مثل همیشه قبل از خواب شیر خواستم مامان گفت شیشه نیست. تو لیوان بیارم؟

منم گفتم باشه! و الان چند شبه که با لیوان شیر می خورم و می خوابم! ببینین چیگد خانوم شدم.

 البته هنوز با کلی ادا اصول می خوابم! مراحل لالایی و پیشتی همچنان ادامه داره با این تغییر که جدیدا به قصه شنگول و منگول هم علاقه مند شدم و شبی ۵-۴مرتبه باید برام گفته بشه. و فکر می کنین مامان چه حالی داره وقتی که فکر می کنه من خوابیدم و تا می خواد از کنارم پاشه می شنوه من می گم: بابا رفته بی سربازی بیگو!! (لالا لالا گل نازی    بابا رفته به سربازی)

راستی تا یادم نرفته بگم. ما انشاالله پنج شنبه عازم مشهد هستیم. خیلی خوشحالم، این اولین سفر من به مشهده. برای همه دعا می کنیم. حلالمون کنید

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)