آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آویسا کوچولو

قدمت مبارک پسر دایی

1389/7/25 14:19
نویسنده : مامان پاتمه
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوس جونای عزیزم.

خبر خوششششششششش

قدم نو رسیدمون مبارک شد.

روز پنج شنبه 22 مهر یه گاگا پسر خوشجل به نوه های باباحاجی مون اضافه شد.

به خاله لیلا و داج علی و هاتف جون خییییلی تبریک می گیم.

متاسفانه ما هنوز نتونستیم بریم خونشون و بهش سر بزنیم. ولی در اسرع وقت خواهیم رفت.  مامانی دوربین رو توسط مامان جون شیرین فرستاد خونه دایی تا از هامان جون برامون عکس بگیرن و تا خودمون بریم ببینیمش دلمون آب نشه.

از اونجایی که به قول مهسا جون ژن خوشگلی توی ما ارثی هستش این فسقلی هم این ژن رو از دایی به ارث برده و خیلی نااازه! هر گونه شباهت با خاله لیلا تکذیب می شود!

اینم عکس گل پسرمون در یک روزگی:

خوب یه کم هم در مورد خودم بگم.

مامان و بابا هر روز که میگذره بیشتر به هوش و استعدادم پی می برن! و کارایی که من میکنم و حرفایی که میزنم خیلی خیلی ذوق زدشون میکنه.

بیشتر از هر اسباب بازی من کتاب دوست دارم. و عاشق اینم که برام کتاب بخونن و خیلی خیلی زود همه کتاب رو حفظ میشم و براشون می خونم.

کتاب های مورد علاقه ام هم  (حسنی نگو یه دسته گل) و (حسنی ما یه بره داشت) هستش. که تقریبا همه شعرهای این دو تا کتاب رو میخونم. به این صورت که کتاب رو میدم به مامان و میگم: بخون برا من.

مامان شروع میکنه:

توی ده شلمرود

من: حسنی تک و تهنا بود

-          حسنی نگو

-          بلا بگو تنبل تنبلا بگو

تنبل تنبلا بگو......

و همین جور تا آخر مامان رو همراهی میکنم

و هر گاهی وسطش ، مثلا وقتی میگم: کره الاغ کخدُدا، یوته میرف کوچه ها

توسط مامان به شدت چلونده میشم!!

صدای اکثر حیوونا رو بلدم و خیلی هاشون رو هم با شعر میگم، مثلا:

قناری میگه چه چه چه

تو چه خوشگلی به به به

یا

کبوتر میگه بغ بغ بغو

موقع غذا دستاتو بشو

تازه تا یه حیوون میبینم از مامان می پرسم این چی میخوره! و به همین دلیل غذای بیشتر حیوونا رو هم بلدم. مثلا میگم کلاغه دون می خوره، ببعی علف میخوره، پیشی موش می خوره

دلیل این که غذاشون رو می پرسم هم اینه که همش میترسم یه حیوونی پیدا بشه که منو بخوره!! می گم مامان هاپو آویسا رو نخوره. مامان میگه نه هاپو پیشی میخوره!!

و در پیرو همین ماجرا چند روز پیش تو کوچمون یه گربه دیدم از من ترسید و فرار کرد و من فوری گفتم، فرار نکن، آویسا که هاپو نیست!!!

رنگ های بنفش و نارنجی و سیاه و سفید رو هم یاد گرفتم.

عاااااشق نقاشی کشیدن با ماجیک هستم!!

مامان تصمیم داشت برام ماجیک های نقاشی بخره ولی وقتی دید من با یه دونه ماجیک مطالعه چه بلایی سر لباسام آوردم در تصمیمش تجدید نظر کرد!!

نکته جالب دیگه اینه که با وجودی که زیاد پای تلوزیون نمیشینم تمام سریال ها و شخصیت های فارسی وان رو میشناسم!!!

مامان جون چند روز پیش بهم گفت بیا آریانگ ببین.

من گفتم: نه آریانگ نیست! ان یونگه!!

یا مثلا میگم مامان بیا ریبا اومد!!

پی نبشت: تازگی ها خیلی نق نقو و بد اخلاق شدم برای هر چیزی گریه میکنم و نق می زنم. مامان واقعا کلافه شده. مامانا کمک لفطا! نی نی های شما هم اینجورین؟ این مورد توی سن من طبیعیه؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)