چشمتون روز بد نبینه!!
سلام.
داستان از اونجا شروع شد که یک روز بعد از ظهر در حالی که هوا خیلی گرم بود مامانی هوس کرد به من لباسهای جینگیلی بپوشونه و عکس بگیره!!!!
رفتیم تو حیاط خونه آقا جون اینا. (چون خودمون حیاط نداریم خوب!!!!) و نتیجش این عکسها شد:
وقتی میگن جست بگیر اینجوری میکنم!!!!
با کسی شوخی ندارماااا!
میخوام گل بچینم! چخد دوره گله!
اینم یه جست هندی!!!!
خلاصه عسک که گرفتیم رفتیم پارک و تاب تاب بازی کردیم.(البته نه با این لباس جینگیلی ها!!) توی پارک خیلی باد میومد.
و چشمتون روز بد نبینه شب ساعت 3 بیدار شدم و تب داشتم و از فرداش هم حالم بد شد و منو دو بار بردن دکتر. خروسک گرفتم!!! و صدام خیلی گرفت. سرفه میکنم و عطسه! خیلی نق میزنم و حال مامان رو اساسی گرفتم!! حاضر نمیشم ببل هیش تس به جز مامان برم! حتی بابا!!! شب ها هم خوابم نمیبره همش گریه میکنم و میگم ببل! تازه هیشی هم نمیخورم!
دیروز برای ابلین بار در عمرم آمپول زدم! (دگزا متازون) خیلی دردم اومد و گریه کردم.
مامان همش خودش رو سرزنش میکنه که چرا منو اینجوری برد تو حیاط! بلی به خدا هوا خیلی گرم بود!!!
اینم شیبه های جدید خواب من!!!
باید گوچی مامان دستم باشه انقدر آهنگ نی نی کوچولو رو گوش بدم تا لالا کنم!!
اینم توی تاب خوابم برد و بختی مامان میخواست منو ببره روی تخت هم کلی گریه کردم!!
.................................................................
روز به روز کارها و کلمات جدید یاد میگیرم که مامان یادش میره همش رو بنویسه!!
مثلا: تا چهار رو میشمرم! وقتی مامان میگه آویسا بشمار میگم: اِک - دو - چه - چا!!!
در جواب چندتا هم میگم دوتا!!! حالا مهم نیست چی باشه و واقعاً چند تا باشه!!!
رنگ آبی رو میشناسم و وقتی میگن چه رنگی رو دوست داری میگم: آبی (تأکید میکنم که این دوست داشتن هیچ دلیلی بر استقلالی بودن من نیست!!! بابایی و داج علی لطفا بی خودی ذوق نکنید!!!)
جدیدترین کلمای که میگم و مامان خیلی ذوق میکنه:
همی ددو!!!!! = یعنی خمیر دندون!!!
.......................................................
پی نوشت: داریم به امتحانای مامان نزدیک میشیم و احتمالا یه مدت دیر به دیر آپ میکنیم!