قصه دست های من و مامان
سلام دوستای مهربونم.
تو این مدت که مامانی دلش چاق شده من یه چیزی فهمیدم!
دیدین از همون روز اولی که یه خانوم میفهمه داره مادر میشه و نی نی توی دلش داره بی اختیار همیشه دستش رو روی شکمش میذاره؟
وقتی میترسه ..... وقتی خوشحاله ..... وقتی غمگینه ..... وقتی میخنده! خلاصه توی تموم لحظه هاش دستش رو میذاره روی شکمش!
شاید این اولین بار باشه که نی نی میفهمه دو تا دست مهربون هست که قراره همیشه و همه جا، توی هر حس و حالی ازش حمایت کنه.
و وقتی نی نی دنیا میاد، تازه میفهمه چقدر به وجود این دو تا دست مهربون احتیاج داره.
دستای مامان ها همیشه حامی ما بچه ها بودن. کاری هم به سن نداره! بزرگ هم که میشیم حتی وقتی خودمون هم مامان و یا بابا میشیم باز هم همیشه دو تا دست مهربون مواظب ماست.
امروز روز مادره. روز دلهای پاک، قلب های همیشه نگران و روز دست های گرم و پشتیبان.
دست های کوچولوی منم امروز به کار افتادن! تموم گل سر هامو توی دستم جمع کردم و رفتم پیش مامان بهش گفتم مامان این دسته گل رو برای تو آوردم روزت مبارک.
و خدا میدونه چقدر این هدیه به دل مامانم چسبید و چقدر خستگی از تنش در رفت و چقدر دست های کوچولوی من رو بوسه بارون کرد.
البته بعدش بابایی بهم کمک کرد تا یه گل واقعی هم به مامان هدیه بدم!
روز همه شما مامان های مهربون مبارک.
روز مامان بزرگ (مامان بابایی) مامان جون شیرین (مامان مامانی) و مامان پاتمه ی منم مبارک.