آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آویسا کوچولو

یه عالمه حرف و عکس

1390/12/25 18:51
نویسنده : مامان پاتمه
417 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوب من

چه کار میکنین با روزهای آخر سال؟ من که حسابی منتظر عید و هفت سین هستم!

راستی چه خبر از چهارشنبه سوری؟ ما امسال جایی نرفتیم. چراشو من نمیدونم از خود مامان و بابا بپرسین!!

چند روز پیش با مامان رفتم آرایشگاه! نظرتون چیه من موهامو این مدلی کنم؟؟

یه مدت بود دلم خیلی گوشباره میخواست! هر موقع از مامان میخواستم میگفت باید گوش هات سوراخ باشه و منم از خیرش میگذشتم ولی حدود یک هفته ای بود حاضر شده بودم گوشهامو سوراخ کنم تا اینکه بالاخره بعد از کلی سبک و سنگین کردن!‌مامان و بابا راضی شدن منو ببرن و گوشهامو سوراخ کنن.

توی مطب یه ذره گریه کردم ولی فورا ساکت شدم و حالا خیلی خوشحال و راضی هستم!

مامان هم استرس رو کنار گذاشته و با خوشحالی من خوشحاله!

 

دیشب عروسی پسر عموی مامان دعوت بودیم  چند روزی بود کارت دعوت عروسی رو پیش خودم نگه داشته بودم و همش میگفتم پس کی میریم عروسی؟!!

قبل از اینکه بریم تو خونه مامان چند تایی عکس ازم گرفت

 

 

 

 

 

 

عروسی خیلی بهم خوش گذشت بر خلاف همیشه خجالت رو کنار گذاشته بودمو جای شما خالی از اول تا آخر مجلس روی سن در حال رقص بودم شاباش هم گرفتم. کلی هم نقل مجلس شده بودم و خیلی ها از مامان اجازه میگرفتن تا از من عکس بگیرن!‌ 

همین جا باید از یه دوست کوچولوی خوب به اسم مهسا معذرت خواهی کنم. این دوست خوبم از خواننده های وبلاگ هستش و دیشب منو توی عروسی بغل کرد ولی متاسفانه بدخلقی کردم و گریه افتادم! مهسا جون منونم که وبلاگم رو میخونی معذرت میخوام عزیزم.

 

خلاصه که خیلی خوب بود و آخر شب هر چی مامان میگفت بیا بریم میگفتم نه ببین هنوز دارن آهنگ میزنند باید برقصم!

برای عمو حسین و خاله فائزه زندگی قشنگی رو آرزو میکنیم.

اینم عکس من و زهرا توی عروسی.


سعی میکنیم تا قبل از سال جدید یه پست دیگه بذاریم انشاالله 

فعلا خداحافظ

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان پارساجون
25 اسفند 90 19:29
وای خوشگلم منو کشتی با این ژستهات
mamane roham
15 فروردین 91 12:49
بلا تو رو نکشه دختر اینقدر ناز داری خانوم خوشگله. خدا براتون حفظش کنه و زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه انشالله