آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آویسا کوچولو

39 ماهگی من همراه با یک خبر خوب

1390/12/11 8:19
نویسنده : مامان پاتمه
751 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 11 اسفند ماهه. دقت کردین که مامان من چند ماهی هست که یادش میره ماهگردهامو برام جشن بگیره و کیک بپزه؟ناراحت

ولی من با خانمی هر چه تمام میبخشمش قلبآخه درکش میکنم قلبگناه داره یه مدت حالش خوب نبود. این ماه حالش خیلی بهتره و یادش نرفته ولی باز امشب مهمون داریم و فکر نمیکنم وقت کنه واسم کیک بپزه.ناراحت

به هر حال 39 ماهگیم مبارک باشه.هورا

این روزها ......

نه ....... اول بذارین خبر خوب رو بدم و بعدش برم سراغ این روزها!! آزبانخه این خبر تو دلم نمیمونه و باید به همه بگم! نیشخند

مامان رفت پیش خانم دکتر و فهمیدیم که نی نی کوچولوی ما پسر هستش!تشویق

 

وقتی اومدن خونه مامان جون دنبال من مامان خیلی با احتیاط خبر رو بهم داد نگرانفکر کرده بود چون نی نی دختر نیست من ناراحت میشم ولی من از شنیدن خبر کلی ذوق کردماز خود راضی و اولین جمله ای که گفتم این بود: آخ جون یعنی منم دیگه داداش دارم؟هورا

و البته دومین جمله این بود که : بریم براش پستونک آبی بخریم!خیال باطل

انقدر احساسات به خرج میدم که مامان از خوشحالی پر در میاره! خیال باطلهمش دارم با داداش کوچولو حرف میزنم و به شدت مواظب شکم مامان هستم! حتی نمیذارم خودش دستش رو بزنه روی دلشنیشخند میگم مامان نزن رو دلت داداشم گناه داره. یا وقتی منو میگیره تو بغلش با احتیاط از دلش فاصله میگیرم تا نکنه بهش فشار بیاد.فرشته

سرتون رو درد نیارم ...... دارم با فکر اومدن داداش کوچولوم عشق میکنم!قلبخیال باطل

حالا بریم سراغ این روزها! نیشخند

این روزها مامان به یه نکته پی برده و اون اینه که آدم ها واقعا صبرشون کمه! آخیادتونه چقدر ناراحت بود که من همش بهش چسبیدم و تو خونه یه لحظه راحتش نمیذارم؟ یادتونه ناراحت بود که چرا من واسه خودم بازی نمیکنم؟مژه

الان دیگه انقدر خانوم شدم که همش دارم تو اتاقم واسه خودم بازی میکنم. از خود راضیعروسک مورد علاقه ام این روزها شده باربی. چون تو دل باربی هم یه نی نی هست و من روزی هزار بار جراحیش میکنم و با ذوق میگم نی نی باربی به دینا اومد!قلب

تو کارها حسابی به مامان کمک میکنم هر کار میکنه میدوم جلو میگم من کمکت میدم!

چند روز پیش شیرینی پختیم! از خود راضیمنم کمک دادم و قالب زدم نگاه کنین اینم نمونه کارم!

 

تازه بعدش تو شیرینی ها میگشتم و هر کدوم کج و کوله بود پیدا میکردم میگفتم بابایی اینو من پزیدم بگیر بخور!!زبان

و شاید شما ندونین خوردن این شیرینی چقدر لذت داره!!خیال باطل

راستی من اتاقم رو عوض کردم، از اون اتاق نارنجی که عکسشو براتون گذاشتم اومدم تو یه اتاق دیگه. از خود راضیاین اتاقم بزرگتره و به اتاق مامان و بابا نزدیک تره رنگشم صورتیه (رنگی مورد علاقه من) رنگ تخت و کمدم رو هم عوض کردیم. نیشخندقراره مامان یه کم در و دیوارشو برام تزیین کنه توی اولین فرصت عکس های اتاق جدیدم رو میذارم.عینک

ببخشید که فعلا عکس خوبی نداریمخجالت

 

دوستتون دارم قلببغل

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان پارساجون
25 اسفند 90 19:31
مبارکه عزیزم خش به حالت دختر داری ایشالا پسردار هم میشی.