تولد نوزاد جدید
سلام
گفته بودم که دایی حسین جونم و مهرناز خانم منتظر اومدن یه نی نی ناز هستند.
روز 24 دیماه اون نی نی خوشگل به دنیا اومد. یه آقا پسر خیلی نازنازی به اسم آرسام. وای که چقدر من ذوق کردم و هر روز از مامان سراغشو میگیرم
دیروز به اتفاق بقیه دایی ها و خاله و مامان جون اینا همه رفتیم خونه دایی حسین.
اینم عکس من و آرسام فسقلی
اینم آرسام کوچولوی اخموی ما
تولد این گل کوچولو رو به دایی حسین و مهرناز خانم خیلی تبریک میگیم و میدونیم که حضورش زندگیشون رو صد برابر زیباتر میکنه. انشالا که همیشه سالم و سرحال باشه.
خوب بریم سراغ آویسا!
چند روز پیش مامان در پی خوندن وبلاگ چند تا از دوستان به این نتیجه رسید که مدتیه کمتر به فکر منه! کمتر باهام بازی میکنه و چیزی بهم یاد میده خلاصه خیلی احساس گناه کرد و سریع رفت رنگ انگشتی هامو پیدا کرد آورد و دست به کار شد! منم اول خیلی ذوق کردم ولی از اینکه مامان هی رنگ ها رو به دستام میمالید بدم میومد مواظب بودم یه ذره رنگ به لباسم نرسه! از مامان اصرار که عزیزم اشکال نداره دست و لباست رنگی بشه!! و از من انکار!!
خلاصه وقتی مامان دید من اصلا به رنگ انگشتی حال نمیکنم با بابایی مشورت کرد و برام آبرنگ خریدند اینجوری خیلی بهتره و من از نقاشی با قلم مو خیلی خوشم میاد. البته بیشتر دوست دارم مامان کنارم بشینه و خودش برام نقاشی بکشه!
طی تلاشهای مامان من بالاخره به برنامه کودک تلوزیون علاقه مند شدم! قبلا حاضر نبودم نیم نگاهی به خاله شادونه بندازم و میگفتم اصلا ازش خوشم نمیاد همش دوست داشتم کارتون ببینم و مخصوصا روم به دیفال!!! از کارتون های ماهواره خوشم میومد! ( نچ نچ نچ نچ به این میگن تهاجم فرهنگی!!!) خلاصه مامان الان تونسته این عادت رو از سر من بندازه و منو به خاله شادونه و خاله سارا علاقه مند کرده. البته برای این کار یه مدت مجبور بود خودش هم با من بشینه و نگاه کنه. بگذریم که فکر میکنه خداییش برنامه ها خیلی لوس هستند ولی اعتقاد داره این جوری اگه سودی نداره انشالا ضرر هم نداره!
و البته هنوز هم یکی از علاقه مندی های من برنامه های حیات وحش هستش و در راستای کفری کردن مامان!! علاقه شدیدی به برنامه دکتر مایک دارم!!! که مامان معتقده چندش آورترین برنامه ایه که تا حالا دیده!
راستی یه چیز دیگه، این روزا حتما هر روز جلوی مامان میشینم و میگم میخوام با نکیسا حرف بزنم! آخه مامان بهم گفته اون صدامو میشنوه. انقدر با عشق باهاش حرف میزنم که نگوووو. دارم برای اومدنش لحظه شماری میکنم.
ببخشید اگه این روزا مامان خیلی کم میاد نت و به شما کمتر سر میزنه! آخه این اواخر تا میشینه جلوی کامپیوتر سرش درد میگیره و خلاصه فعلا تو ترکه!! البته خیلی براش سخته!