آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آویسا کوچولو

یلدا تموم شد؟

1390/10/6 13:04
نویسنده : مامان پاتمه
375 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

دیر اومدیم نه؟نگران یلدا تموم شد؟سوال ای داد بیداد! چرا ما انقدر تنبل شدیم آخه؟ناراحت

شب یلدا ما خونه مامان بزرگ و آقا جون بودیم.قلب همه خانواده بابایی دور هم جمع بودن و امسال 2 تا عضو جدید هم داشتیم. عمو عادل شوهر پریسا دخمل عمه م و خاله آزاده همسر محمد پسر عمه م بودند، که حضورشون رو توی جمع خودمون تبریک میگیم. قلب

کل یلدا واسه من به بازی و بدو بدو و شیطونی و البته خوردن انواع میوه های خوشمزه گذشت و چقدرم هم حال داد!هورا

فردا شب یلدا هم قرار بود خونه مامان جون شیرین و باباحاجی جمع بشیم. من که زودتر رفتم و اونجا بودم ولی مامان باید میرفت سر کار و تا ساعت 7 نمی یومد چشموقتی هم که اومد یک عدد مامانی خسته و بی حال داشتیم که حوصله هیچی نداشت!خمیازه

خلاصه دیگه! همه این چیزا رو بذارین کنارِ بد اخلاقی و بد قلقی من تا به این نتیجه برسین که ما از یلدا عکس درست و درمونی نداریم!!! نیشخندمامان هرچقدر بین عکس ها گشت چیزی به جز این عکس پیدا نکرد. زبان

اشکال نداره مهم اینه که هر دوشب به من خیلی خوش گذشت!چشمک

راستی قبل از تولدم منو بردند آتلیه و ازم عکس گرفتن ولی اینبار عکاسی واسمون کلاس گذاشت و 2 تا از عکس ها رو بیشتر بهمون نداد! چشمعجب اداهایی در میارن این عکاسی ها!!! افسوس ما جمعا 4 تاشو چاپ کردیم و اتفاقا اون دوتایی که بهمون روی سی دی ندادن خوشگل تر بودنیشخند و عکس هم که ازش گرفتیم بی کیفیت میشد!ناراحت

 


اصلا دیگه نمیریم آتلیه شون زبانتا دلشون بسوزه که سوژه به این خوشگلی رو از دست دادن! از خود راضیعکس سری قبل منو هم گذاشته بودن واسه تبلیغ تو آتلیه شون. مژه(نباید اجازه میگرفتن احیانا؟ متفکر) بگذریم.چشمک

این روزها بیشتر از هر موقع دیگه مواظب مامان هستم آخه مامان جون شیرین خیلی بهم سفارش کردن که مواظب مامانت باش و چون چند بار هم دیدم که مامان حالش بد شده سبزاینه که خیلی میترسم و تا سرفه میکنه میدومم پیشش مامان چرا سرفه کردی؟ مامان حالت خوبه؟نگران یا اگه یه کم ساکت باشه میرم میگم مامان چیزی نمیخوای؟ چرا حرف نمیزنی؟نگران

آخه شما بگین مامانم تا منو داره چه غم داره؟از خود راضی

مامان جون سفارش کردن که دیگه بغل مامان نشم. چند روز پیش روی چهار پایه ایستادم تا دستام رو بشوره و چون قبلا بغلم میکرد و دستام رو میشست گفتم: آخی مامان دیگه داری پیر می شیا! نچ  نچ ،واسه همینه که نمیتونی بغلم کنی!آخ

یکی دو روز پیش هم مامان گفت آویسا لطفا بشین کارتون نگاه کن من یه چرت بزنم خیلی خوابم میادخمیازه 10 دقیقه ای ساکت بودم و بعد برای کاری صداش کردم مامان اعتراض کرد که چرا بیدارم کردی و من گفتم: ببین مامان داری مثل مخمل میشی ها که همش میخواد بخوابه!! نیشخند(اینم از مزایای سی دی خونه مادر بزرگه که مهسا برام خریده!خنده)

جدیدا وقتی اسباب بازی هام رو داغون میکنم میگم: اشکال نداره خدا دوباره برام از آسمون یکی میندازه پاییننیشخند

شما نمیدونین چرا من انقدر اسباب بازی داغون میکنم؟زبان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)