یلدا تموم شد؟
سلام.
دیر اومدیم نه؟ یلدا تموم شد؟ ای داد بیداد! چرا ما انقدر تنبل شدیم آخه؟
شب یلدا ما خونه مامان بزرگ و آقا جون بودیم. همه خانواده بابایی دور هم جمع بودن و امسال 2 تا عضو جدید هم داشتیم. عمو عادل شوهر پریسا دخمل عمه م و خاله آزاده همسر محمد پسر عمه م بودند، که حضورشون رو توی جمع خودمون تبریک میگیم.
کل یلدا واسه من به بازی و بدو بدو و شیطونی و البته خوردن انواع میوه های خوشمزه گذشت و چقدرم هم حال داد!
فردا شب یلدا هم قرار بود خونه مامان جون شیرین و باباحاجی جمع بشیم. من که زودتر رفتم و اونجا بودم ولی مامان باید میرفت سر کار و تا ساعت 7 نمی یومد وقتی هم که اومد یک عدد مامانی خسته و بی حال داشتیم که حوصله هیچی نداشت!
خلاصه دیگه! همه این چیزا رو بذارین کنارِ بد اخلاقی و بد قلقی من تا به این نتیجه برسین که ما از یلدا عکس درست و درمونی نداریم!!! مامان هرچقدر بین عکس ها گشت چیزی به جز این عکس پیدا نکرد.
اشکال نداره مهم اینه که هر دوشب به من خیلی خوش گذشت!
راستی قبل از تولدم منو بردند آتلیه و ازم عکس گرفتن ولی اینبار عکاسی واسمون کلاس گذاشت و 2 تا از عکس ها رو بیشتر بهمون نداد! عجب اداهایی در میارن این عکاسی ها!!! ما جمعا 4 تاشو چاپ کردیم و اتفاقا اون دوتایی که بهمون روی سی دی ندادن خوشگل تر بود و عکس هم که ازش گرفتیم بی کیفیت میشد!
اصلا دیگه نمیریم آتلیه شون تا دلشون بسوزه که سوژه به این خوشگلی رو از دست دادن! عکس سری قبل منو هم گذاشته بودن واسه تبلیغ تو آتلیه شون. (نباید اجازه میگرفتن احیانا؟ ) بگذریم.
این روزها بیشتر از هر موقع دیگه مواظب مامان هستم آخه مامان جون شیرین خیلی بهم سفارش کردن که مواظب مامانت باش و چون چند بار هم دیدم که مامان حالش بد شده اینه که خیلی میترسم و تا سرفه میکنه میدومم پیشش مامان چرا سرفه کردی؟ مامان حالت خوبه؟ یا اگه یه کم ساکت باشه میرم میگم مامان چیزی نمیخوای؟ چرا حرف نمیزنی؟
آخه شما بگین مامانم تا منو داره چه غم داره؟
مامان جون سفارش کردن که دیگه بغل مامان نشم. چند روز پیش روی چهار پایه ایستادم تا دستام رو بشوره و چون قبلا بغلم میکرد و دستام رو میشست گفتم: آخی مامان دیگه داری پیر می شیا! نچ نچ ،واسه همینه که نمیتونی بغلم کنی!
یکی دو روز پیش هم مامان گفت آویسا لطفا بشین کارتون نگاه کن من یه چرت بزنم خیلی خوابم میاد 10 دقیقه ای ساکت بودم و بعد برای کاری صداش کردم مامان اعتراض کرد که چرا بیدارم کردی و من گفتم: ببین مامان داری مثل مخمل میشی ها که همش میخواد بخوابه!! (اینم از مزایای سی دی خونه مادر بزرگه که مهسا برام خریده!)
جدیدا وقتی اسباب بازی هام رو داغون میکنم میگم: اشکال نداره خدا دوباره برام از آسمون یکی میندازه پایین
شما نمیدونین چرا من انقدر اسباب بازی داغون میکنم؟