یک پست پاییزی
سلام اول از همه یه عالمه تشکر از همه دوستای خوبم به خاطر تبریک تولد و انرژی مثبتی که با تعریف از کارهای مامان براش فرستادین.
دوستتون دارم.
این روزها من فوق العاده پرحرف شدم! لحظه یا ثانیه ای نیست که ساکت باشم. روی صحبتم هم با مامان و بابا و عروسکا و اسباب بازیهاست. خلاصه همه اطرافیانم گرفته تا خودم !!!
چند روز پیش مامان گفت: آویسا آخه تو چرا انقدر حرف میزنی؟
و من گفتم: خوب چون دهن دارم زبون دارم باید حرف بزنم دیگه!
اول تمام جمله هایی که میشنوم یه چرا میذارم و میپرسم بعد اول جوابی که بهم میدن دوباره یه چرا میذارم و میپرسم!
مثلا به یه نمونه دقت کنین:
-آویسا بیا پالتو بپوش میخوایم بریم بیرون.
- چرا پالتو بپوشم؟
چون هوا سرده.
-چرا هوا سرده؟
- چون فصل پاییزه. پاییز و زمستون هم هوا سرده.
- چرا پاییز و زمستون هوا سرده؟
خلاصه همین جوری بحث ادامه پیدا میکنه تا مامان یا بابا این شکلی میشن:
البته بیشتر مواقع با یه جواب مثل وقتی بزرگ شدی میفهمی سر و ته قضیه هم میاد!
سوال های خیلی زیادی هم در مورد خدا میپرسم.
مثلا مامان خدا کجاست؟
-همه جا.
-همه جا یعنی کجا؟
همه جا یعنی هر جایی که فکرشو بکنی مثلا تو قلب من و تو.
خدا چه شکلیه؟
خدای هر کس همون شکلیه که خودش دوست داره.
چه رنگیه؟
همون رنگی که تو دوست داری.
میدونی مامان , خدای من بزرگه و مهربونه و رنگشم نارنجیه. تازه از آسمون برام کلی اسباب بازی میفرسته پایین! خدای تو چه رنگیه؟
مامان تو جواب خیلی از سوال هام میمونه.
ولی خداییش این روزها دارن با من و شیرین زبونی هام عشق میکنن. مامان و بابا که همیشه فکر میکردن بچه فقط زیر یک سال شیرین و دوست داشتنیه حالا تازه فهمیدن داشتن یه دختر بچه سه ساله شیطون و پر حرف لذتیه که توی دنیا نظیر نداره.
راااستی
مامان و بابا راضی شدن برام یه برادر یا یه خواهر بیارن. این روزها وقتی میگم نی نی بیاریم مامان و بابا طفره نمیرن! خیلی راحت بهم گفتن باشه میاریم! بابا گفته تابستون که هوا گرم شد یه نی نی میاریم!
من خودم واسش اسم انتخاب کردم. اسمش رو گذاشتم نکیسا و از همین الان دارم کلی برای اومدنش نقشه میکشم.
خوب بعد از کلی پرحرفی بریم سراغ عکس
اولین عکس مربوط به 3 ماهه پیشه که جامونده بود و مامان یادش رفته بود اینجا بذاره.
یک شب این برگه رو به مامان نشون دادم و گفتم ببین من اینجا یه بابا کشیدم و باعث ذوق مرگی مامان شدم. خوندن این کلمه رو 2 سالگی یاد گرفتم ولی تا به حال نوشتن این کلمه رو هیچ کس به من آموزش نداده بود. خلاصه من اولین کلمه ای که نوشتم کلمه بابا بود اونم تو سن 2 سال و 9 ماهگی و البته اولین کلمه ای که خوندنش رو یاد گرفتم مامان بود تو سن 2 سالگی.
عکس های پایین هم مربوط به ماه گذشته است که رفتیم توی یه پارک و تا حالا فرصت نشده بود اینجا بذاریمشون.
ایده عکس پایین رو از خاله پری گرفتیم.
تا آپ بعدی خدا نگهدار