آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آویسا کوچولو

یک پست پاییزی

1390/9/19 13:48
نویسنده : مامان پاتمه
402 بازدید
اشتراک گذاری

سلام اول از همه یه عالمه تشکر از همه دوستای خوبم به خاطر تبریک تولد و انرژی مثبتی که با تعریف از کارهای مامان براش فرستادین.قلب

دوستتون دارم.بغل

این روزها من فوق العاده پرحرف شدم! نیشخندلحظه یا ثانیه ای نیست که ساکت باشم. روی صحبتم هم با مامان و بابا و عروسکا و اسباب بازیهاست. خلاصه همه اطرافیانم گرفته تا خودم !!!زبان

چند روز پیش مامان گفت: آویسا آخه تو چرا انقدر حرف  میزنی؟آخساکت

 و من گفتم: خوب چون دهن دارم زبون دارم باید حرف بزنم دیگه!از خود راضی

اول تمام جمله هایی که میشنوم یه چرا میذارم و میپرسم بعد اول جوابی که بهم میدن دوباره یه چرا میذارم و میپرسم!نیشخند

مثلا به یه نمونه دقت کنین:

-آویسا بیا پالتو بپوش میخوایم بریم بیرون.

- چرا پالتو بپوشم؟سوال

چون هوا سرده.

-چرا هوا سرده؟سوال

- چون فصل پاییزه. پاییز و زمستون هم هوا سرده.

- چرا پاییز و زمستون هوا سرده؟سوال

خلاصه همین جوری بحث ادامه پیدا میکنه تا مامان یا بابا این شکلی میشن:هیپنوتیزمکلافهآخ

البته بیشتر مواقع با یه جواب مثل وقتی بزرگ شدی میفهمی سر و ته قضیه هم میاد!قهر

سوال های خیلی زیادی هم در مورد خدا میپرسم.

مثلا مامان خدا کجاست؟سوال

-همه جا.

-همه جا یعنی کجا؟سوال

همه جا یعنی هر جایی که فکرشو بکنی مثلا تو قلب من و تو.

خدا چه شکلیه؟سوال

خدای هر کس همون شکلیه که خودش دوست داره.

چه رنگیه؟سوال

همون رنگی که تو دوست داری.

میدونی مامان , خدای من بزرگه و مهربونه و رنگشم نارنجیه. تازه از آسمون برام کلی اسباب بازی میفرسته پایین! خدای تو چه رنگیه؟سوال

مامان تو جواب خیلی از سوال هام میمونه.خنده

ولی خداییش این روزها دارن با من و شیرین زبونی هام عشق میکنن. مامان و بابا که همیشه فکر میکردن بچه فقط زیر یک سال شیرین و دوست داشتنیه حالا تازه فهمیدن داشتن یه دختر بچه سه ساله شیطون و پر حرف لذتیه که توی دنیا نظیر نداره.از خود راضی

راااستی

مامان و بابا راضی شدن برام یه برادر یا یه خواهر بیارن. این روزها وقتی میگم نی نی بیاریم مامان و بابا طفره نمیرن! خیلی راحت بهم گفتن باشه میاریم!تشویق بابا گفته تابستون که هوا گرم شد یه نی نی میاریم!خیال باطل

من خودم واسش اسم انتخاب کردم. اسمش رو گذاشتم نکیسا و از همین الان دارم کلی برای اومدنش نقشه میکشم.خیال باطل

خوب بعد از کلی پرحرفی  بریم سراغ عکسعینک

اولین عکس مربوط به 3 ماهه پیشه که جامونده بود و مامان یادش رفته بود اینجا بذاره.

یک شب این برگه رو به مامان نشون دادم و گفتم ببین من اینجا یه بابا کشیدم و باعث ذوق مرگی مامان شدم. گاوچرانخوندن این کلمه رو 2 سالگی یاد گرفتم ولی تا به حال نوشتن این کلمه رو هیچ کس به من آموزش نداده بود. خلاصه من اولین کلمه ای که نوشتم کلمه بابا بود اونم تو سن 2 سال و 9 ماهگی یولو البته اولین کلمه ای که خوندنش رو یاد گرفتم مامان بود تو سن 2 سالگی.یول

عکس های پایین هم مربوط به ماه گذشته است که رفتیم توی یه پارک و تا حالا فرصت نشده بود اینجا بذاریمشون.از خود راضی

ایده عکس پایین رو از خاله پری قلبگرفتیم.

 

 

 

 

 

 

تا آپ بعدی خدا نگهداربای بایقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)