ماجراهای قبل از خواب
سلام دوستای گلم.
نماز روزه هاتون قبول باشه.
مامانی معتقده که من خیلی بد می خوابم و هر شب بعد از اینکه من خوابیدم به بابا میگه: من غلط بکنم دیگه بچه دار شم!!
ولی به نظر خودم که اصلا این طور نیست!! شما قضابت کنین :
ساعت 11 که میشه مامان چراغ ها رو خاموش می کنه و منو میبره روی تختم و برام یه شیشه شیر خوش ممز میاره. شیر رو که خوردم مامانی پشتم رو ماساژ میده تا بخوابم.
جام راحت نیست می گم : تخت مامان بخوابم! و قبل از هر جوابی از طرف مامان می پرم رو تخت اونا!!
کمی شیطونی می کنم و تا مامان میاد دراز بکشه کنارم می گم: پاشو! تخت خودم بخوابم!!
می رم رو تخت خودم و هوس آب می کنم.
اگه مامان از قبل پیش بینی کنه و برام آب بیاره قبول نیست!! یه کم آب رو مزه می کنم و می گم: گرمه!! آب سرد می خوام
و انقدر نق می زنم تا مامان بره از آشپزخونه آب بیاره.
بعدش می بینم بازم شیر می خوام و مامان میره آشپزخونه برام شیر میاره!
بعد باید یه کم با عروسکام بازی کنم و باهاشون حرف بزنم!
بعدش هوس کتاب خوندن می کنم و با سر و صدای زیاد کتاب می خونم! (مامان باید کنارم بشینه و از جاش جم نخوره!)
بعد باز تشنم میشه و آب می خوام!
بعد تا میام باز تقاضای شیر کنم اخمای مامان میره تو هم و با عصبانیت می گه بخواب دیگه! و من دمر می خوابم و فرمان ماساژ صادر می کنم. همراه با ماساژ میگم : لالا بگو
مامان: لا لا گل پونه سگه اومد در خونه
نونش دادم بدش اومد
خودش رفت و ..
من: نه نگو. گنجشک لالا بگو
مامان: لالا لالایی لالا لالایی لالا لالایی لالا لالایی
گنجشک لالا سنجاب لالا آمد دوباره مهتا ...
من: نه نگو پیشتی بگو
مامان: پیش پیش پیش (همراه با ضربه های ملایم به پشت!!)
بعد باز هوس ماساژ و لالایی می کنم
و این ماجرا ادامه پیدا میکنه تا دهن مامان کف کنه!!!
بعد دوباره تشنم میشه!!
تا اینکه مامان این شکلی میشه:
و با لحنی که کمی!! عصبانیت توش هست میگه: آویسااااااااا بخواب دیگه خسته ام کردی!! و اینجاست که می بینم اوضاع پسه! و با ترس می گم پیشتی بگو!!!
ساعت تقریبا 1 شده و این بار با پیشتی می خوابم!!
اونم در با مزه ترین و معصومانه ترین حالت ممکن. جوری که عذاب وجدان میاد سراغ مامان که چرا سرم داد زده و به خودش قول میده دیگه عصبانی نشه ولی این قول فقط تا فردا ظهر موقع خواب نیمروز من دوام پیدا می کنه!
حالا به نظر شما من بد می خوابم؟؟؟؟