ماه رمضان
سلام.
امروز اولین روز ماه مبارک رمضانه. و دومین ماه رمضانی که من پیش مامان و بابا هستم. امیدوارم توی این ماه که خدا بیشتر از همیشه لطف و رحمتش رو ارزانی میکنه همتون حاجت روا بشین.
اینم چند تا عکس مناسبتی!
دارم نماز می خونم.
اینجام دارم ذکر می گم. برای همتون دعا می کنم.
دیروز با مامان و بابا رفتیم بیرون منو بردن پارچ یه کم باجی کنم. مامانی این پارچو خیلی دوووس داره. چون خیلی دنج و خلوته و هم اینکه این پارچ قدیمی از زمان بچگی خودش همین جور بوده و پره از خاطرات بچگیه مامان.
در حال سوسویه باجی.
راستی من دیگه کامل حرف می زنم. انقدر با دقت جمله می سازم و افعال رو انتخاب می کنم که مامان و بابا همش دارن ذوق می کنن
چند نمونه:
بابایی موهامو می کشید و اذیت می کرد.
من: بابا موهامو نکش! درد میاد!
توی ماشین در حال حرکت به عقب اشاره کردم وگفتم: مامان اونجا بین. (ببین)
مامان برگشت و چیزی ندید! پرسید چی بود؟
من: نی نی کوچولو بود. گوشجل بود!
توی ماشین منتظر بابا بودیم به پیاده رو اشاره کردم و گفتم: مامان گاگا بین. دندینی نشسه! ( مامان آقا رو ببین روی صندلی نشسته)
مامان نگاه کرد و آقای چاقالویی روی صندلی دید من ادامه دادم: گاگا توپوله!!
چند روز پیش دلم واسه بابایی تنگ شده بود پرسیدم: مامان بابا کو؟
مامان: رفته سر کار
به در نگاه کردم و گفتم: بابایی حمید بیا. بعد به پام اشاره کردم: بیا بشین پام. باجی کنیم
مامان بابا معتقدند دارم زیاد تر از یه بچه ۲۰ ماهه حرف می زنم اینه که همش می خوان منو بخورن!!