آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آویسا کوچولو

یلدای پیش از موعد

1388/9/30 7:46
نویسنده : مامان پاتمه
153 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام

پیش نوشت: تاریخ این پست دست کاری میشود!!! چون قرار بود دیروز صبح این پست رو بذاریم که بلاگفا باز نمیشد!!!

امروز میخوام ماجراهای جمعه رو براتون تهریف تنم! جمعه ناهار خونه عمه شهلا جونم دعوت بودیم. بختی من بیدار شدم از آسمون آب میچکید!!! گاهی اینجوری میشه انگار آسمون سوراخ شده!! مامانی میگه امسش بارونه! بهدشم میگه آویسا کوشمولو من ابل میخواستم امس تو رو بذارم باران! خلاصه یه تمی ته گذشت دونه های بارون تبدیل شد به یه چیزای سفیدی که شبیه پنبه بود بابایی منو برد کنار پنجره و بهم گفت اینا امسش برفه!! یک عالمه برف اومد. خونه عمه شهلا بهد از ناهار رفتیم تو حیاط و عسک گرفتیم.

مامان جون شیرین گفته بودند شب بریم خونشون میخواستند مراسم شب یلدا رو زودتر برگزار کنند. چون دوشنبه  داج علی اینا نمیتونستند بیان و ما دوس داشتیم همه دور هم باشیم. این بود ته عصر از خونه عمه شهلا رفتیم اونجا برف خیلی قشنگ میبارید من تو ماشین خوابیدم و خونه مامان جون بیدار شدم. شب همه اومدن. ابل بابایی و مامانی به همراه داج علی  و خاله لیلا و بقیه رفتند تو حیاط با برفا یه علوسک درست کردن بهش میگفتن آدم برفی!!! بهد منم بردن باهاش عسک گرفتم.

دارم با تهجب بهش نگاه میتنم!!!!

 

بعد ش اومدیم تو خونه خیلی کارا انجام دادند!!!! پانتومیم بازی تردند!! جوک گفتند!! فال حافظ گرفتن،میوه ها رو تزیین تردن و عکس و فیلم گرفتند و آخر سر هم میوه خوردیم ته من در واقع همین آخری رو فخط خیلی دوس داشتم و توش شرکت فعال داشتم!!! اصلا به نظر من باید هر شب، شب یلدا باشه و میوه بخوریم!! من عااااااااااااااااشخ میوه هستم مخصوصا پرتقال و نارنگی!!

این عسک میوه هامونه (البته چون یه هویی شد و جلو افتاد امکاناتمون جور نبود، اینم هنر خاله لیلاست و مامان به عنوان شاگرد کمک داد!! اونی هم ته بسط اناره آدم برفیه ته با شلغم درست شده!)

اینم آویسا و میوه ها:

خووووب اینم از یلدای پیش از موعد

و اما یه مقداری در مورد کارهای جدید ته یاد گرفتم!

این روزا انقدر تند تند کارای جدید یاد میگیرم ته مامانی یادش میره بیشترش رو بنویسه!!

تا اونجایی ته یادشه ایناست:

سینه میزنم!!! (محرمه دیگه!!! تازه با شنیدن اسم حسین سینه میزنم!! حتی بختی یکی عمو حسین رو صدا تنه!!)

مامان میگه بگو وای وای!! من تند تند میزنم پشت دستم یعنی واااای واااای!!!

بیچاره مامانی خیلی تلاش ترد برای تبلدم فوت تردن یاد بگیرم ولی من حالا یاد گرفتم!!

خیلی از اعضای بدنم رو میشناسم: چشم، سر، دست، پا، دندون، بینی. از بین همه اینا بینی خیلی طرفدار داره و همه روزی صد بار به من میگن بینیت کو؟ اینجوری نشون میدم!!!!!

بوس هم بلدم، تااااازه بختی  میگن بوس بفرست یه بوس محکم کف دست میکنم و دستم رو دراز میکنم.

وقتی هم غذا میخورم بعدش مامان میگه بگو خدا رو شکر و من دو تا دستم رو بالا میبرم یعنی خدایا شکر

کلمه های جدیدی ته میگم هم دارن زیاد میشن. مامان میگه: کلاغه میگه

من :گا گا!!  (قار قار)

بختی کسی زنگ میزنه میگم تیه؟

دستم رو به طرف همه چیز دراز میکنم و میگم چیهههههه؟؟

هر نوع گلی رو هم ببینم فوری لبم رو غنچه میکنم و میگم : گل! دیروز هم تو کتاب لالایی ته بابایی برام خرید یه گل دیدم به مامان نشون دادم و گفتم گل ولی نمیدونم چرا مامانی انقدر منو چلوند!!!!

مامان تصمیم داره فرهنگ لغات آویسایی باسم جمع آوری تنه انشاالله وقت تنه و برام بنویسه!

ببشخید انقدر حرف زدم!! باااااااااااااااای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)