آغاز یک سال جدید
سلام به همه دوست جونای گل و گلابم. حالتون خوبه؟
تعطیلات نوروز 91 هم زودتر از چیزی که فکرش رو میکردیم گذشت و دوباره روند عادی زندگی شروع شد.
امیدوارم تعطیلات خوبی رو گذرونده باشین و حسسسابی بهتون خوش گذشته باشه.
امسال بهار اینجا خیلی بهار نبود!یعنی اینکه هوا واقعا سرد بود و آدم حس میکرد وسط چله زمستونه!!
چند روز اول عید هم که طبق معمول هر سال ما به مهمونی رفتن و پذیرایی از مهمونامون مشغول بودیم که البته به مذاق من بسیار خوش اومده بود و تا از یه خونه میومدیم بیرون میگفتم بریم یه جای دیگه مهمونی!! یا وقتی مهمونی میرفت از خونمون فورا میپرسیدم الان دیگه کی میاد خونمون!
و روز دوم عید هم به حرف مامان و بابا گوش نکردم و زیادی گز و شیرینی خوردم! واسه همین شبش دلم شدید درد گرفت و آخر سر هم گلاب به روتون حالم بد شد......... تا بالاخره خوابم برد!
ولی خوب در کل .....
دخملی بودم نمونه و تحسین برانگیز! همه دوستم داشتن و کلی خاطرخواه داشتم! کلی هم اجتماعی شده بودم و واسه همه شعر میخوندم!
بریم سراغ عکس های عید. البته قبلش باید یه مقدار توضیح بدم! امسال عکس هامون زیاد مثل قبل متنوع نیست! واسه اینکه من بازیگوش تر از قبل بودم و وقتی میرفتیم مهمونی میخواستم بازی کنم و حوصله عکس نداشتم مامان خانوم هم لطف کرد و دوربین به دست مسئول عذاب بنده نشد!! و توضیح بعدی هم اینکه معمولا تو پست بعد از تعطیلات عکس از مامان و بابا داشتیم ولی امسال نداریم! تنها دلیلشم اینه که عکس خوشگلی گرفته نشده!!
خوب این عکس هفت سین که مامان برام درست کرد و من حسابی براش ذوق کردم!
این چند تا عکس رو هم یه روز عصر که من و مامان حوصله مون سر رفته بود گرفتیم!!
اینم عکس گوشباره های جدیدم که شلک آدم برفیه و هر کس رو میبینم اول گوشباره هام رو نشون میدم!!
توی تعطیلات عید اتفاق خوب دیگه ای که برامون افتاد این بود که یکی از دوستای خوب وبلاگیمون اومدن شهر ما. خاله فهیمه و پرهام جون با هم یه جایی توی شهر قرار گذاشتیم متاسفانه پرهام جون توی راه خوابش برده بود و حسابی تو ذوق من خورد و واسه همینم کلی نق نق کردم و مامان رو خجالت دادم! ولی مامان با دیدن خاله فهیمه کلی ذوق زده شد. و بابایی هم حسابی با بابایی پرهام دوست شدهر چند متاسفانه اونها دعوتمون رو قبول نکردن و باید میرفتند و ما از اینکه نتونستیم توی خونه ازشون پذیرایی کنیم خیلی ناراحت شدیم ولی باز هم دیدن دوستای خوبمون خیلی کیف داد
روز 11 فروردین که من 40 ماهه شدم از صبح تا شب یکریز باد و بارون اومد و مامان و بابا نتونستند نقشه هاشون که بردن من به پارک و گردش بود عملی کنن!
ولی به جاش 12 و 13 فروردین از صبح رفتیم گردش و کلی خوش گذروندیم. امسال هر دو روز رو با خانواده بابایی رفتیم گردش.
از روز 12 فروردین عکسی نداریم . 13 به در رفتیم تو باغ عمه زهرا اینم عکس های روز 13 به در
بابا برام بساط خاک بازی راه انداخت و خودش هم کلی باهام بازی کرد
اینم آویسا کابوی