وقتی هیچ چیز عنوان ندارد!!!!!
من نمیدونم مامان چشه!!! میگه حال و حوصله نداره!!! تازه میگه وقت هم نداره!!!
منم گفتم به من چه؟؟؟ به هر حال باید ببلاگ من آپ بشه. نمیشه که انقدر از دوستای خوبم دور باشم. اینه بهش گفتم بهونه نیار و چند تا عکس خوشمل از من بذار تا خدای نکرده در دیوار ببلاگمون گرد و خاک نگیره!!
این روزا یکی از دلمشغولی های خانمانه!!! ام آرایش کردنه!!!! قبل از بیرون رفتن از خونه حتما باید نیم ساعتی جلوی آینه میز آرایشم که داج علی برای تولد یک سالگیم خریده بود بشینم و آرایش کنم!! بعد هم کلی نااز و عشوه جلوی مامان و بابا میام و هی می پرسم خوشگل شدم؟
خدا میدونه چه دلبری میکنم.
چند روز پیش اینجا عسک گرفتیم و من بعد به مامان جون گفتم روی غذای ببعی ها نشستم و عسک گرفتم!!
اینم مربوط به چند وقت پیشه که خونه دایی مهدی بودیم با علی و هادی عسک گرفتم.
پی نبشت: با توجه به شناختی که از مامانی دارم به زودی حالش خوب میشه و از این حالت در میاد! قول میدیم به زودی مثل قبل بیایم بهتون سر بزنیم. دوستای جدیدی که برام کامنت گذاشتین دوستتون دارم به زودی بهتون سر میزنیم.