به بهانه نمایشگاه کتاب
سلام
خوب این روزا یکی از بحث های داغ نمایشگاه کتابه!
حتی ما که توی شهرستان هستیم هم، دائم اسمش رو میشنویم و میبینیم که همه سعی دارن حتما برن نمایشگاه کتاب.
ما که نرفتیم و نمیریم! چون بنده اجازه نمیدم که مامان و بابا این جور جاها برن!!
ولی خاله حمیده و مهسا جون که رفتن بهشون سفارش چند جلد کتاب دادیم که دستشون درد نکنه برامون خریدن.
خاله حمیده میگفت بیشتر از تعداد کتابی که تونسته ببینه آدم دیده!! میگفت انقدر شلوغ بود و آدم جمع شده بود که به زحمت میتونستیم کتاب ها رو ببینیم!
من نمیدونم اگه استقبال از این نمایشگاه کتاب انقدر زیاده پس چرا همیشه از گوشه و کنار میشنویم که ما ایرانی ها متوسط کتاب خوندنمون خیلی پایین تر از متوسط جهانی هستش!!
نمیدونم والا!
ولی من خودم به شخصه به کتاب خیلی علاقه دارم. از همون روزا که توی دل مامان مستقر بودم مامان زیاد برام کتاب میخوند! خیلی از شعرها رو یادم بود و وقتی اومدم توی دنیا به شنیدن دوبارشون عکس العمل نشون میدادم.
مامان و بابا به بهونه های مختلف برام کتاب میخرن و قبل از خواب حتما برام کتاب میخونن.
مامان و بابا دارند سعی میکنند که من یاد بگیرم:
حتی اگه لباس نداشته باشم که بپوشم:
حتما مقداری پول برای خریدن کتاب کنار بذارم!!
حتی اگه چیزی برای خوردن نداشته باشم:
میتونم نون خالی بخورم ولی چند تا کتاب بخرم
مامان و بابا بهم گفتند کتاب دوستیه که همیشه میتونم ازش یاد بگیرم.
پس زنده باد این دوست خوب
این عکس هم ماله دیروزه وقتی آش خوردم انقدر خودم رو کثیف کردم که مامان فکر کرد اینجوری راحت تر تمیز میشم!!!
و اما جدید ترین شیرین زبونی ها!
چند لحظه پیش مامان بهم گفت: آویسا جون پاشو با هم اسباب بازی هاتو جمع کنیم.
من گفتم: نه!!
مامان: یعنی چی نه؟؟
و من بدون مکث گفتم: نه یعنی اینکه پانمیشم جمع کنم!!!
و مامان: