اندر احوالات آویسای 2 ساله!!
سلام. ممنونم که اینقدر از تزیینات مامان تعریف کردین و باعث شدین مامانی کللللی خوشحال بشه. الان کلی اعتماد به نفس درش ایجاد شده!
خوب اول چند کلمه حرف با بچه های ناز نازی درام!!
بچه ها جون پشت شیشه بخاری ها هیچ خبری نیست!!!! اینو از منه داغ دیده به گوش بگیرین و هوس امتحان کردن به سرتون نزنه!!! جریان از این قراره که من هیچ موقع به بخاری کاری نداشتم و همون پارسال که خیلی کوشمولو بودم وقتی مامان گفت این جیزه و بهش دست نزن کاملا قانع شدم ولی پریشب نمیدونم چه اتفاقی افتاد که یه هو رفتم طرف بخاری! به شعله ها نگاه کردم انگار آتیش داشت باهام حرف میزد و میگفت بیا منو بگیر!!! اینه که منم کنجکاوی کردم و دست گذاشتم به بخاری! دست گذاشتن همانا و جییییغ بنفش کشیدن همان!!! خلاصه چشمتون روز بد نبینه از ساعت 7 و نیم شروع کردم به گریه و تا 10 یک نفس گریه کردم! پماد سوختگی و خمیر دندون و سیب زمینی و هزار تا نسخه دیگه هم جواب نداد که نداد!! خداییش مامان هم سنگ تموم گذاشت و پا به پای من اکش ریخت! بعد هم تا نزدیک صبح کنارم نشست و یه ظرف آب گرفت تا من دستم رو بذارم توش و بتونم بخوابم!
اینجا هم دارم با دست های کوچولوی تاول زده ام دعا می کنم که این بلا سر هیچ بچه ای نیاد!!!
خوب از داغ و اشک و اینا بگذریم و بریم سراغ بقیه حرف ها.
قبل از تبلدم مامان برای یه سمینار باید می رفت تههان (تهران)و من برای اولین بار یک شب رو بدون مامانی و پیش مامان جون شیرین خوابیدم. برای من و مامان تجربه سختی بود و از اون به بعد هر جا میخواد بره ازش قول می گیرم که دیگه تههان نره!!
این پازل رو مامان از تههان برام خریده و من بهش می گم سوداغی!!! (سوغاتیه خوب!!!)
اینجام خلاقیتم گل کرده و صندلی درست کردم!!
راستی مامان و بابا برام کارت های موسسه تراشه های الماس رو گرفتن. با کمک این کارت ها من دارم یاد میگیرم بخونم. الان11تا کلمه یاد گرفتم که بخونم و عاااشق کلمه بازی هستم!! و تا چشمم به کارت ها می افته ذوق می کنم و از مامان می خوام کلمه جدید بیاره.
شاید در کل روزی 15 دقیقه بیشتر کلمه بازی انجام ندییم ولی من خیلیی زود و سریع توی مرحله اول کلمه ها رو یاد می گیرم. این کار رو مامان و بابا به این دلیل شروع کردند که اعتقاد دارند من خیلی باهوشم و دلشون میخواد هوش و استعدادم درست هدایت بشه. الان به کمک اسباب بازی جدیدم که گمش کردم و نشد عسکش رو بذارم!!اشکال هندسی مستطیل و نیم دایره و پنج ضلعی رو هم یاد گرفتم (مثلث و دایره و مربع رو بلد بودم)
هر شب قبل از خواب از مامان می خوام برام شعر بخونه و دو شب که مامان شعر رو خوند شب سوم خودم هم باهاش می خونم! الان شعر های :پاییزه و پاییزه ، توپ سفیدم، دویدم و دویدم، بزی ایشس تو ایبون (نشست تو ایوون)، یه سگ دارم کوچولو، اتل متل توتوله، چمش چمش دو ابو، ای زنبور طلایی و همین طور کلی از شعرهای کتاب هام رو بلدم بخونم.
خوب اینم نمونه کمک دادن هام به مامان!
و شیوه تلوزیون دیدنم!
جدیدا مامان جرات نمیکنه دوربین بیاره ازم عسک بگیره چون من فوری دوربین رو تصاحب می کنم و اثرهای هنری به جا میذارم اینم نمونه اش: