آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

آویسا کوچولو

خواب یک فرشته

  لالا لالا بهار اومد چه گُل هایی به بار اومد به پابوس گُل از هر سو صدای جویبار اومد   لالا لالا گُلم نازه که شب هم چشم او بازه! قشنگه، مثل فروردین به دنیا اومده تازه   لالا لالا بهشت من گُل اردیبهشت من خدا با لطف آورده تو را در سرنوشت من   هوا عطر تَنش، از گُل زمین، پیرهنش از گُل بنفشه، گیسش از بارون طبیعت، دامَنش از گُل   لالا لالا هوا خرّم زمین عاشق، گُلا خرّم تَن جوبارها سالم دل گنجشک ها خرّم   لالا لالا تو بارونی گُل سرخ بهارونی به زیر پای تو هر دَم زمین داره گُل اَفشونی   لالا خورشید خوابیده آخه از صبح تابیده دیگه هر چی طلا داشته ...
20 خرداد 1390

2سال و نصفی

سلام. دیروز ١١ خرداد من ٢ سال و نیمه شدم.     مامان خانوم از قبل تصمیم گرفته بود برام کیک خوشمزه درست کنه و به قول خودش برام جشن بگیره و خوشحالم کنه     ولی درعوض دیروز صبح منو برد خونه مامان جون شیرین و خودش و بابایی رفتند و تا عصر هم نیومدند!!    البته لطف کردن وقتی اومدن برام یه جفت کفش خوشگل تابستونی خریده بودن که من بسیار ذوق فرمودم و تصمیم داشتم دیشب با اونا بخوابم!! انشاالله در عکس های بعدی کفش هام رو میبینین!! بعلههههههه خلاصه اینم از تولد ٢ سال و نیمگیم! البته مامان جون شیرین برام دفتر نقاشی و مداد شمعی خریدن که من خیلی دوستشون دارم. انقدر به نقاشی علا...
12 خرداد 1390

مسابقه وبلاگ میثمک

فقط اومدم یه چیزی بگم و برم!!! من تو مسابقه عکس (با مزه ترین نی نی ) تو وبلاگ میثمک اول شدم . راستش ما اصلا از وبلاگ خاله همدم متوجه مسابقه شدیم و رفتیم اونجا به مبینا جون و سارینا جون رای بدیم. و بعد مامانم عکس منو فرستاد و باوجودیکه زمان ارسال عکس تموم  شده بود عمو میثم لطف کرد و عکسم رو گذاشت تو لیست و دوستای گل هم لطف کردن و به من رای دادن و خلاصه زد و ما اول شدیم البته تبلیغات خاله همدم جونم در این راه بسیییییییییییار کمکمون کرد مرسی خاله خیلی دوستت دارم این عسک من: این نفر دوم که بچگی خود عمو میثم هستش : اینم نفر سوم که سامیار خان با مزه است و البته جایزه ما از شرکت تو...
7 خرداد 1390

مادر

سلام دوستان،من بابایی آویسا هستم و به پیشنهاد مامان پاتمه گاهی میام مطلب می نویسم. فردا تولد حضرت فاطمه و روز زن والبته روز مادره،آقایون محترم کادو فراموش نکنند  پیشاپیش این روز رو به تمام زنان و مادران مهربون مخصوصاً مامان پاتمه تبریک میگم ،به این مناسبت سخنی از پیامبر و امام سجاد نقل می کنم ،امیدوارم که همگی (از جمله آویسا گلی) قدردان زحمات مادر باشیم. پیامبر می فرمایند:«گویا دخترم فاطمه را می بینم که روز قیامت سواربر شتری از نور می آیددر حالی که هفتادهزار فرشته ازسمت راست او و هفتادهزار فرشته ازچپ وهفتادهزار فرشته پیشاپیش وهفتادهزار فرشته پشت سرش حرکت می کنند و مادران امت مرا به بهشت راهنمایی می کند.&raqu...
2 خرداد 1390

فرمانروای کوچک

سلام دوستای خوبم. اول از همه بگم که خیلی خوشحالیم که خاله نازنین و فاطمه جون صحیح و سالم هستن و باز برگشتند پیشمون. بعدش یه کم در مورد عنوان این مطلب توضیح بدم!!!  این روزا جوری رفتار میکنم انگار من فرمانروای کوچک جهان هستم!! و انتظار درام ابر و باد و مه و خورشید و فلک به امر من رفتار کنند!! و البته مامان و بابا هم وزرای من هستند و باید دستوراتم رو رعایت کنند!!! کاری هم ندارم که این دو تا وزیر بیچاره میتونن دستور صادره رو اجرا کنن یا نه!!! مثلا میگم: مامان بگو باد نیاد!!! مامان : - بابا هوا تاریک نشه!! بابا: یا مثلا در حال کارتون دیدن باید مامان و بابا کاری کنند که شخصیت ها به ...
30 ارديبهشت 1390

هامان و عکس های دانشگاه

سلام دوستای خوبم. عکس ها رو دوبار آپلود کردیم. دیده میشه؟؟؟ روز جمعه تصمیم داشتیم تو خونه بمونیم ولی مامان جون شیرین زنگ زدن و گفتن داج علی اینا میان خونشون و خلاصه ما هم با شنیدن این خبر سریع حاضر شدیم و رفتیم اونجا. واااای هر چی از هامان بگم کم گفتم. هر دفعه که میبینیمش جیگرتر و تو دل بروتر شده حالا دیگه قشنگ میشینه و کلی سر و صدا از خودش در میاره. من خیلی دوستش دارم ولی گاهی که مامان و بقیه زیادی بهش توجه میکنن یه کوشولو حسودیم میشه! اینم من و فسقلی خان.     نگاش کنین چه خوشگل به بازوی من تکیه داده:     مامان همش قربون صدقه چمشای هامان میره:     ...
26 ارديبهشت 1390

مهمونی پاگشا + عکسهای بیمارستانی که دنیا اومدم

سلام دوس جونیا دوستون دارم. ممنونم که انقدر از پست قبلیمون تعریف کردین. کلی ذوق ذوقمون شد!! عکس رو هم برای ال جی فرستادیم به خدا!!! امروز خونه مامان جون شیرین بودیم. دختر عموی مامان تازه عروس شده و توی یه شهر دور زندگی می‌کنن. امروز بابا حاجی اونا رو مهمون کرده بودن و گویا بهش میگن پا گشا!! اسمش مهم نیست مهم اینه که به من خوش گذشت و از دیدن فامیل هایی که خیلی کم موفق به دیدنشون میشم لذت بردم. مخصوصا که  یه پسمل نازنازی کوچولو داشتن که کلی با هم بازی کردیم. اینم عسک من و آراد جون: عصر که بابا اومد دنبالمون به پیشنهاد مامان داشتیم یه گشتی میزدیم که از جلوی بیمارستان محل تولدم رد شدیم و دیدیم ...
21 ارديبهشت 1390

به بهانه نمایشگاه کتاب

سلام خوب این روزا یکی از بحث های داغ نمایشگاه کتابه! حتی  ما که توی شهرستان هستیم هم، دائم اسمش رو میشنویم و میبینیم که همه سعی دارن حتما برن نمایشگاه کتاب. ما که نرفتیم و نمیریم! چون بنده اجازه نمیدم که مامان و بابا این جور جاها برن!! ولی خاله حمیده و مهسا جون که رفتن بهشون سفارش چند جلد کتاب دادیم که دستشون درد نکنه برامون خریدن. خاله حمیده میگفت بیشتر از تعداد کتابی که تونسته ببینه آدم دیده!! میگفت انقدر شلوغ بود و آدم جمع شده بود که به زحمت میتونستیم کتاب ها رو ببینیم! من نمیدونم اگه استقبال از این نمایشگاه کتاب انقدر زیاده پس چرا همیشه از گوشه و کنار می‌شنویم که ما ایرانی ها متوسط کتاب خوندنمون خی...
18 ارديبهشت 1390

عید مبعث

سلام دوس جونا! دو شنبه عید مبعث بود بابایی نرفت سر کار. من و مامانی هر روز ته بابیی نمیره سر کار خیلی خوشالیم!! داج علی دعوت ترده بود بریم خونشون البته خیلی هم اصرار ترد باسه همین رفتیم!! صبح  با بابا حاجی و مامان جون راه افتادیم و رفتیم. خاله و مهسا و امیر هم اونجا بودن. مهسا جون باسم یه شبلالک خوشتل خریده بود گفت عیدی باشه!! نمیدونم چرا هیش تَس دیگه بهم عیدی نداد؟؟!! خونه داج علی خیلی خوش گذشت عصرش همگی حاضر شدن و گفتن بریم پارک بادی!!! من نمیدونستم کجاست!! یعنی یه پارکه که همش توش باد میاد؟؟!! خلاصه رفتیم تو راه مهسا جون منو پشت شیشه گرفته بود تا خیابون رو نگاه کنم ماشین های عبق هی باسه من زوق میتر...
13 ارديبهشت 1390

آلزایمر یعنی چی؟؟

به نظر شما آلزایمر یعنی چی؟؟؟ به نظر من یعنی اینکه آدم بیاد تو ببلاگ دخترش خاطره گردش بنویسه بعد یادش نباشه که دختر دسته گلش ٢٩ ماهه شده و یه تبریکی چیزی بگه!!! هر چند مامان زیر بار نمیره و میگه فکر میکرده دیروز که خاطره نوشته ١٠ اردیبهشته ولی ما قبول نمیکنیم مگه پرشین بلاگ اون بالا تاریخ نزده؟؟؟؟ خلاصه دیگه!! ما هم بهمون بر خورد!!! و ناراحت شدیم و هنوز جوهر!!!! پست قبلیمون خشک نشده اومدیم واسه خودمون تبریک بنویسیم که دیروز ٢٩ ماه شدیم و ١ ماهه دیگه ٢ سال و نیمه میشیم!!  راستی پارسال دقیقا ١١ اردیبهشت منو از می می جدا کردن!! چه حال و روز بدی داشتیم اون موقع!!! و البته چون آلزایمر مسری نیست!!! ...
12 ارديبهشت 1390