یک ماه تا 5 سالگی
دیروز اولین بارون پاییزی توی شهرمون اومد
فکر کنم باید یه کم سبک نوشته هام رو تغییر بدم! آخه من دیگه بزرگ شدم
مثل قبلا کوچولو نیستم که مامان گاه و بیگاه ازم عکس بگیره تازه مثل قبلنا سرعت رشدم زیاد نیست که توی فاصله های کوتاه چهره ام فرقی بکنه!
داشتم فکر میکردم اینکه هربار منتظرم چند تا عکس خوشگل داشته باشم برای آپ کردن خوب نیست
چون بعضی اتفاقای ریز و کوچولو رو اگه ننویسیم زود یادمون میره!
واسه همین شاید از این به بعد پست های بدون عکسمون بیشتر بشه
چند هفته ای هست که از بابایی پول تو جیبی دریافت میکنم مامان و بابا میخوان مدیریت پول تو جیبیم رو یاد بگیرم. دیروز ماهگرد تولد من بود و چون اول هفته هم بود بابایی پول تو جیبیم رو به مناسبت تولد بهم بیشتر داد. البته الان به قول بابا بیشتر پول تو قلکیه!چون من تا میگیرمش میندازم توی قلکم و میگم میخوام پولهام زیاد بشه تا باهاش یه چیز خوب بخرم! حالا این چیز خوب چیه هیشکی نمیدونه!
استعدادم توی موسیقی هر بار باعث میشه مامان ذوق زده بشه. هر جلسه که از کلاس میام خونه خاله توی کتابمون یه آهنگ جدید رو علامت زده تا کار کنیم و من معمولا همون روز اول همه نتها رو از تمرین سرکلاس حفظ شدم و میزنم! نت خوانیم خیلی قوی شده.
حروف انگلیسی رو هم هر جا میبینم با سواد موسیقیم میخونم!!
مثلا هر جا حرف G باشه سل میخونم! یا BBC رو بی بی دو میخونم!
یه بار به مامان گفتم من بلدم بنویسم لالا و براش نوشتم AA!!
یه روز دیگه هم یه کاغذ به مامان نشون دادم گفتم ببین نوشتم ای بابا!! و روش نوشته بودم Aبابا!!
الفبای فارسی و انگلیسی و موسیقی و همه رو قاطی کردم اصن یه وعضی!!
چند شب پیش با خاله و امیر (پسر خاله ام) و زهرا (دختر داییم) به همراه مامان رفتیم نمایش گنجشک قویتر از فیل است رو دیدیم. خیلی شاد بود و من خیلی لذت بردم توی خونه داستان رو برای بابام تعریف کردم.
اینم عکس من و زهرا با کاکلی نقش اول نمایش.
فقط یک ماه تا 5 ساله شدنم مونده
چقدررررررر زمان زود میگذره