ماه رمضان رفت
سلام به همه دوستای خوبم
یه مدت غایب بودیم خدا رو شکر اتفاق بدی نبود فقط قطع بودن اینترنت بود و بس!!!
از همه شما که به یادمون بودین ممنونیم ببخشید اگه نگران شدین.
ماه رمضان امسال درک من باز هم از روزه و روزه داری بیشتر شده بود. خیلی حواسم جمع بود که جلوی بابا چیزی نخورم گاهی آروم در گوش مامان میگفتم مامان میشه یه چیزی بیاری بخورم؟ فقط یواشکی بیار یه موقع بابا دلش نخواد!!
مامان روزه کله گنجشکی رو برام توضیح داد و من بعد از کلی خندیدن به اسم این روزه گفتم میخوام روزه بگیرم
به جای سحری صبحانه میخوردم! بعدش وسط روز میگفتم مامان آب بخورم که اشکال نداره داره؟؟
مامان:
و من خودم میگفتم نه بابا اشکال نداره که آب هم میخوردم بعد قبل از اذان ظهر هم میگفتم من چون کوچیکم اشکال نداره زودتر غذا بخورم و شب هم موقع افطار با افتخار اعلام میکردم من و بابایی امروز روزه بودیم!!
کلاس موسیقی خیلی خوب پیش میره
خاله توی کلاس برامون نت ها رو روی کاغذ مینویسه تا بدیم به مامان هامون برای اینکه باهامون تمرین کنن (خودمون هنوز نت خوانی شروع نکردیم) بعد من دفترم رو میذارم جلوم و قبل از اینکه مامان اصلا شعر رو ببینه خودم تمرین میکنم!
الان آهنگ زاغی کجایی ، دینگ دینگ دنگ دنگ و تولدت مبارک رو میزنم
خیلی علاقه دارم چند روز پیش بدون اینکه کسی در این مورد برام توضیح بده یه چیزی رو کشف کردم که باعث ذوق مرگی مامانم شد گفتم مامان ببین روی هر نتی که ضربه میزنیم اسم خودش رو میگه مثلا این میگه مــــــــــــــــــــــــــی این یکی میگه فـــــــــــــــــــــــا!!!
این نشون میده که خیلی با دقت گوش میکنم
مامان و بابا دارن برای آینده موسیقیایی!! من رویا بافی میکنن!
راااااااااااااااستی یه چیزی رو یادم رفته بود بگم اینجا! لوبیایی که قبل از عید کاشیدم یادتونه؟ بعد از اینکه حسابی قد کشید بردم تو باغچه مامان بزرگم طبقه پایین کاشیدم و هر روز میرفتم به لوبیام آب میدادم ببینین چقدر بزرگ شده:
تااااازه این لوبیاها هم محصول لوبیای منه
حسابی بزرگ و خانم شدم و این رو از رفتارم میشه کاملا مشاهده کرد! یکی از نشونه های بارزش اینه که جدیدا خیلی خیلی به تمیز و مرتب بودن اتاقم حساسم!! هر شب قبل از خواب میگم بذار یه کم اتاقم رو مرتب کنم گاهی دو هفته طول میکشه و اتاقم رو کاملا مرتب نگه میدارم گاهی جارو شارژی رو میبرم و خودم جاروش میکنم
حتی یه روز که مامان و آوش خواب بودن کل هال رو که پر بود از اسباب بازی های من و آوش تمیز و مرتب کردم و روی میزها رو دستمال کشدم وقتی مامان از اتاقشون اومد بیرون قیافه اش دیدنی بود به زور جلوی اشکش رو گرفته بود!
حرف هایی که به خودم زده میشه برای بچه های کوچکتر به کار میبرم
مثلا چند روز پیش به هامان میگفتم: هامان جون تو نباید کارتون آواتار رو ببینی چون اصلا برای سنت مناسب نیست شب خواب بد میبینی باید یک ساعت صبح و یک ساعت بعد از ظهر کارتون های مناسب ببینی!
شاید اگه شما هم مامان یا بابا باشین بتونین بفهمین که مامان و بابای من از دیدن این همه رشد و شکوفایی من چه حسی دارن!
اوووو چقدر حرف زدم! بریم سراغ عکس های خوشجل موشجل
تو حیاط خونه مامان بزرگم:
چند شب پیش عروسی مرضیه جون دخمل عمه ام بود این عکس رو توی محوطه تالار گرفتیم.
مرضیه جون برای شما و عمو مهدی آرزوی خوشبختی و شادی داریم.
دیروز رفتیم پارک و این عکس ها رو هم توی پارک گرفتیم: