یه عالمه مناسبت و تبریک
سلام سلام صدتا سلام
حالتون خوبه؟
چه روزه خوبیه امروزززززززززززز
تولد حضرت فاطمه (س) و روز خانوم ها و مامان های مهربون
روزتون مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
ازتون ممنونیم که این همه تبریک خوشگل واسه مامانم فرستادین
ببخشین که نمیتونیم تک تک بیایم وبلاگهاتون و بهتون تبریک بگیم پس این تبریک دسته جمعی رو از ما قبول کنید.
دیشب به مامان گفتم چی دوست داری برات بخرم؟
مامانم کمی فکر کرد و گفت مگه تو پول داری؟
گفتم: الان که نه!! ولی وقتی بزرگ شدم پولدار میشم برات میخرم!
مامان گفت عزییییییییزم چیزی لازم ندارم
منم گفتم پس فکر کن اگه یه وسیله ایت خراب شده حتما بگو تا من بزرگ شدم برات بخرم!
نمیدونم که همین شیرین زبونی ها و محبت های کودکانه ام مامان رو تا آسمون میبره و نیازی نیست براش هدیه بخرم!!!
خوب به سه تا مامان هم میخوایم تبریک ویژه بگیم!
اول مامان بزرگ مهربونمممم (مامان بابایی) که خیلی مهربونن و حضورشون واقعا گرمی خونه است.
دوم مامان جون شیرین. که هر چی از مهربونی هاشون بگم کم گفتم و کمتر از مامان برامون زحمت نکشیدن.
و سوم هم مامانی خودم که به قول خودش راه درازی در پیش داره تا یه مامان واقعی بشه!! تا یاد بگیره چه جوری به بهترین شکل مادری کنه ولی با همه این حرف ها من و داداشی دوستش داریم خیلیــــــــــــــــــــــــــــــــــی زیاد.
خوب از این بحث شیرین بگذریم و یه کم در مورد خودم بگم!
این عکس من و اولین روسری من که به درخواست خودم خریداری شده. و الان خیلی خوشحالم که روسری دارم هر بار میگم من دیگه خانووووم شدم باید روسری سرم کنم.
اینم عکس بچگیمه با همون روسری!!! خودم بعد از دیدن این عکس گفتم وای انگار بچگی منه!
گفته بودم که توی مهد کلاس شطرنج داریم. چند وقت پیش خاله مژگان مربی شطرنجم یادداشتی برای مامان فرستادن تا مامانم باهاشون تماس بگیره و وقتی تماس گرفت گفتند که آویسا واقعا توی شطرنج فوق العاده است. کلی از من و اینکه چقدرررر عالی یاد میگیرم تعریف کردن و پیشنهاد دادند خارج از مهد من رو برای آموزش تخصصی تر ببرن و اینجوریه که الان مدتیه توی کلاس شطرنج ثبت نام کردم و دارم خارج از مهد یادگیریم رو ادامه میدم.
چند روز پیش که با مامان شطرنج بازی میکردیم بهش گفتم: مامان خیلی مباظب وزیرت باش چون وزیر مهره قدمرترترینه!!!
اگه تونستین بخونین چی گفتم!!!! منظورم قدرتمندترین بود!
و یه بار هم گفتم آوش کوچیکه کسی حق نداره اون رو دعوا کنه مثل شاه! که کسی حق نداره اون رو بزنه!
علاوه بر شطرنج به یه بازی دیگه هم خیلی علاقه دارم اونم تخته مَرد هستش! تو خونه با اصرار از مامان و بابا میخوام باهام بازی کنند بعد در حین بازی بهشون میگم یه لحظه اون ور رو نگاه کن و سریع تاس ها رو جفت میذارم و میگم ای ول جفت شیش آوردم!!!
(توجه دارین که روسری تو خونه هم روی سرمه!)
7 اردیبهشت وبلاگم 4 ساله شد هورااااااااااااااااا
و 8 اردیبشهت تولد زهرا جون دختر داییم بود. اینم عکس من و زهرا
فردا هم که روز معلم هستش. معلم های عزیز و مهربون روز شما هم مبارک. امسال برای اولین بار مامان هدیه روز معلم خرید تا من ببرم مهد واسه خاله مرضیه و خودش خیلی بیشتر از من در این مورد ذوق زده بود! یک مجموعه سه جلدی شعر خریدیم که انشاالله خاله دوست داشته باشند.
خوب یه خاطره کوچولوی دیگه هم بگم و بعد خداحافظی کنیم.
یه روز از مهد که رسیدم خونه گفتم مامان دلم درد میکنه!
- چرا عزیزم؟
-از بس این بچه ها تو سربیس حرف میزنن!!
- وااا چه ربطی به دلت داره؟
- آخه اول از دست اونا سرم درد گرفت بعدش دردش افتاد پایین توی دلم!!!
دوستتون داریم خیلی زیاد بای بای