پایان روزهای مهد و تبریک روز پدر با تاخیر!
سلام دوستای خوبم
حالتون خوبه؟
روز 30 اردیبهشت آخرین روزی بود که به مهد رفتم ظهر با یه پاکت بزرگ پر از وسایلی که توی مهد داشتم اومدم خونه و مامان دررررست مثل بچه ها!!! دوساعتی سرگرم نگاه کردن وسایل و دفتر و کتاب های من بود!
قبل از پایان مهد برای آخرین جلسه اولیا مربیان به مهد اومده بودوبا چنان استقبالی از طرف مربی من و مدیر مهد روبه رو شد که داشت بال در می آورد
وقتی مامانم از خاله مرضیه پرسیده وضعیت آویسا چه جوری بود
خاله گفتند: آویسا ستاره کلاسم بود و از هر نظر عااااالی بود.
بعد هم مدیر مهدمون کلی ازم تعریف کرده و خلاصه مامان حسابی ذوق زده شده بود.
اینم عکس ستاره هامه که خاله تو کلاس برامون میزدند و ستاره های من از همه بیشتر بود. این رو خودم زدم به کمد اتاقم و خیلی دوستش دارم.
روزهای آخر مهد برامون یه جشن تولد دسته جمعی گرفتند این هم عکس من و هدیه تولدم که یه عروسک سفید برفیه
از اون روز که اینو گرفتم هر روز میگم کاش عروسک دلبر هم برای هدیه میومد! آخه تو پرنسس ها من عاااشق دلبر هستم.
چند شب پیش مامان بهم گفت امشب شب آرزوهاست میتونی هر آرزویی دوست داری بکنی خدا اونا رو برآورده میکنه.
چون آوش همون روز مریض شده بود گفتم:
اول از همه آرزو میکنم آوش حالش خوب بشه. و بعد آرزو میکنم یه عالمه اسباب بازی خوشگل برام بیاد
بعدش گفتم: میشه برای شما هم آرزو کنم؟
مامان گفت بله که میشه!
و من گفتم: برای تو آرزو میکنم که یه عالمه لوازم آرایش خوشگل برات بیاد و برای بابا هم چند تا کت و شلوار قشنگ بیاد!
مدیونین اگه فکر کنین دغدغه مامان و بابام لوازم آرایش و لباسه
دو تا عکس تو حیاط خونه مامان جون شیرین:
و این عکس ها هم مربوط به دیروزه که جو عکس منو گرفته بود و هی ژست میگرفتم و میگفتم عکس بگیر!
اینجا هم دیگه با دوربین خداحافظی کردم!!
جمعه گذشته روز پدر بود. حیف شد که اون روز یه پست اختصاصی نداشتیم ولی الان با تاخیر این روز اول به باباحاجی مهربونم تبریک میگم
جای آقا جون امسال خیلی بینمون خالی بودصبح روز پدر بابایی رفت سر خاک آقا جون. روحشون شاد.
و بعد هم به بابای خوب و مهربون و دوست داشتنی خودم تبریک میگم
پشت حرف های پدر،
پشت نوازش ها،
سرزنش ها،
پشت تمامی نگاه های معنی دارش،
پشت سکوتِ پدر، پشت لبخندهای پر از رازِ پدر،
عشقــــــــــــــــــــــــــــی است پنهان
پیش بیاور پـــــــــــــــــدر ..........
دست هایی را که باید بوســــــه بــــــــارانشان کنم
ادامه مطلب یه نمایشگاه نقاشی از آثار منه!
چند تا از نقاشی های من به انتخاب مامان:
نقاشی زیر رو مامان خیلی دوست داره پنجره ها و پرده های سبز رو ببینین!
اینم عکس اصل اون جغجغه که من تو نقاشیم کشیده بودم!
و اینم خانوادمون، البته بابایی رفته سر کار! به تلوزیون نگاه کنین حتی کارتونی که دوست دارم رو هم توی تلوزیون کشیدم!!!
حالا یا اینکه مامان من داره زیادی ذوق ذوق میکنه یا اینکه واقعا این نقاشی ها برای یه بچه 4 سال و نیمه محشرن