آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

آویسا کوچولو

عکس های باقیمانده از سال 91

1392/1/10 10:25
نویسنده : مامان پاتمه
463 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااام

یه سلام خوشجل موشجل بهاری به همه دوستای مهربونمقلب

عیدتون مبارکبغل

بهارتون مبارکقلب

خوش میگذره؟؟ماچ

ماامسال بر خلاف قبل تو تعطیلات اومدیم آپ کنیم آخه آخر سال 91 به دلیل قطع شدن نتمون و همین طور شلوغ پلوغی های آخر سال نشد بیایم پست الوداع با 91 رو بنویسیمآخو خلاصه یه عالمه عکس رو دستمون مونده نگران

اینه که گفتیم قبل از پست بهارانه بیایم اون عکس های جامونده از 91 رو بذاریم.از خود راضی

سال 91 برای ما دو بخش بود نیمه اول سال خانواده کوچولوی ما 4 نفره شد و ما خوشبخت تر از قبل شدیم.هورا

خدا آوش ناز و خوشگل رو بهمون دادبغل

ولی نیمه دوم .....ناراحت

من برای اولین بار با واژه مرگ از نزدیک آشنا شدم

خدا آقا جون مهربونمون رو از ما گرفت دل شکسته

و اینه که اصلا نمیتونیم بگیم 91 سال خوبی بود یا سال بدی بود!!لبخندناراحت

به هر حال سالی بود که گذشت و الان میخوایم با انرژی زیادتری 92 رو شروع کنیم.از خود راضی

دیگه وقتش گذشته و نمیریم خیلی رو سال قبل مرور داشته باشیم!مژه

فقط عکس ها رو میذاریم.از خود راضی

یادتونه قرار بود لوبیا بکاشم؟مژه

کاشیدماز خود راضیگلدون کوچولویی که توش کاشیدم رو هم خودم تهنایی رنگ کردم زبان

هر مهمونی هم عید میاد خونمون با ذوق لوبیامو نشونش میدمنیشخند

ایناها:

 

 

 

بابایی بهش میگه لوبیای سحرآمیز آخه خیلی داره خوب قد میکشه نیشخند

 

 

 

*****************************

یه مدت پیش مامان دید هیچ صدایی از من شنیده نمیشهابرو

اومد و من رو پشت تختم در حال خرابکاری پیدا کرد.آخ

صدام کرد و من ترسیده بودم که دعوا بشم!!

 

 

 

 

ولی اون روز اصلا دعوا نشدم!!نیشخند و فقط بهم توضیک نیشخند دادن که دیگه رو دیوار نقاشی نکشملبخند

چند روز بعدش یه شیشه لاک برداشتم و رفتم همون جا کل اون نقاشی و عروسکم و تختم رو با لاک یکی کردم!! آخ بعد هم به مامان گفتم خواهش میکنم از اینکارم عکس نگیر آبروم میره!! خجالت

این بار دیگه حسابی دعوا و تنبیه شدم!گریه

******************

قرار بود تو مهد ازمون عکس بگیرن و من خیلی دلم میخواست اون روز لباس عروسم رو ببرمخیال باطل

ولی مامان حواس پرتی کرد و یادش رفت برام اون لباس رو بذاره ناراحت

از مهد بهش زنگ زدن و گفتن آویسا ناراحته و خلاصه مامان آوش به بغل لباسم رو آورد مهدنیشخند و خاله گفتن یه عکس هم با آوش بگیرم.قلب

اینم عکس ها

 

 

 


مامانم زیاد از این عکسها راضی نیست چون خانم محترم عکاس با فتوشاپ لب های من رو رنگ کردن و برام رژ زدنناراحت و مامانم از آرایش کردن بچه ها بیزاره!!منتظر  ولی خوب به هر حال اینم یادگاریه دیگه!!چشمک
روزی که آوش رو بردن آتلیه من رو نبردن چونکه سوژه اصلی آوش بود و مامان و بابا فکر کردن ممکنه به دلیل اینکه توجه زیادی به آوش میشه من ناراحت بشم!لبخند

 

**************************

عکسهای بعد مربوط به روزیه که رفتیم اطراف شهر و درخت های پر شکوفه پیدا کردیم برای عکس تقویم سال نود و دوهورا

 

 

 

 

 

***************

 

و اینم 6 تا عکس دونفره نیشخندنیشخند

به خاطر اینکه خاله نگارقلب بهمون تذکر دادن که عکس دونفره کم داریم و انتقادشون کاملا به جا بودلبخند÷

 

 

 

 

 

 

**************************

و اینم عکس سه صفحه از تقویم امسالمونعینک

 

کاور

 

پاییز

 

زمستان

 

بهار و تابستون رو هم تو وبلاگ آوش میذاریم چون تقویم مشترک بود.لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)